تقریبا دو روز از رفتن یونگی و هوسوک میگذره. توی این مدت زمان یونگی تصمیم گرفت
تهیونگ به جای اون به بقیه کار ها رسیدگی کنه تا بعدا مشکلی در اینده پیش نیاد.
از اونجایی که جونگ کوک هنوز نتونسته احساست خودشو به تهیونگ بگه، نبودن اون پسر بهش ارامش میده.
سعی میکنه با انجام دادن کار ها خودشو سرگرم کنه ولی اون نمیدونست که تهیونگ بخشی از روحش، قلبش و حتی ذهنشه.
وقتی تو عاشقش بشی نمیتونی همین جور الکی فراموشش کنی، مخصوصا اگه به تازگی این موضوع فهمیده باشی
جونگ کوک: لعنتی
پسر برای دهمین بار متن روی صفحه انداخت ولی هربار به مشکل برمیخورد.
یعنی اگه تهیونگ اینجا بود به راحتی میتونست این مشکل رو براش حل کنه ولی چه فایده که جونگ کوک ازش فراری بود.
همینکه سعی میکرد اروم باشه، گوشیش شروع کرد به لرزش روی میز.
پسر چون میخواست کسی مزاحمش نشه، تلفن روی حالت بی صدا گذاشته بود تا اینکه با اسم هوسوک هیونگ به سرعت جواب داد
هوسوک: اوه.. جونگ کوک منکه گوشت رو میبینم
جونگ کوک: گوشم؟!
پسر اینقدر ذهنش بهم ریخته بود که حتی نفهمیده بود، هوسوک باهاش تماس تصویری گرفته.
خیلی اروم از گوشش فاصله داد با قیافه زیبای هیونگش روبه رو شده بود.
وقتی بیشتر به هوسوک نگاه میکرد، چشم هاش رو صورت تپلش و بدن نسبنا چاقش جلب میشد.
انگار اونجا حسابی به پسر ساخته بود
جونگ کوک: خیلی خوشحالم میبینمت
هوسوک تا خواست حرفی بزنه پسر به ارومی بهش نزدیک شد گونه قرمز رنگ هوسوک رو بوسید به صفحه گوشی نگاه کرد.
اینبار جونگ کوک بود که به پسر لبخند میزد، جونگ کوک با خودش گفت این کینه ای که از یونگی به دل بگیره فقط و فقط هوسوک رو اذیت میکنه.
چون فقط اونکه که هم یونگی رو دوست داره هم جونگ کوک رو
یونگی: راستی جونگ کوکا... خبر داری تهیونگ میخواد کره رو ترک کنه
جونگ کوک با تعجب به هیونگش نگاه کرد که به راحتی حرف های یونگی رو تایید میکنه
جونگ کوک: برای چی؟!
یونگی: دیشب وقتی بهم زنگ زد کاملا مشخص بود که گریه کرده بود بهم گفت دیگه طاقت نداره میخواد از کره بره
توی این وضعیت فقط جونگ کوک و هوسوک از قضیه خبر داشتن.
فقط هوسوک میدونه که تهیونگ به چه علت میخواد کره رو ترک کنه.
اخه رفتار های پسر جوری بود که انگار تنها کسی که اشتباه کرده بود، تهیونگ بود با اینکه خودش هم با همون بوسه به حسش پی برده بود
هوسوک: کوک.. حداقل برای اخرین بار ازش تشکر کن، توی کارا خیلی کمکت کرده
یونگی حرف پسرک رو تایید کرد دستشو به ارومی دور گردن هوسوک انداخت.
الان تنها کسی که بهم ریخته بود جونگ کوک بود. با خودش میگفت اگه تهیونگ مشکلی داره
حرفی داره پس چرا پیش قدم نشده تا اینکه یادش افتاد اگه هم اینکارو میکرد
خودش عقب نشینی میکرده حاضر نبوده به حرف های تهیونگ گوش بده
یونگی: باشه من دارم با هوسوکم میرم موج سواری
جونگ کوک تا این حرف های پسر رو شنید با خودش گفت برای کدومش ریکشن نشون بدم، برای هوسوکم یا موج سواری
جونگ کوک: مراقب هیونگم باش.. از اب میترسه
یونگی سرشو تکون داد بعد از چند دقیقه مکالمه قطع شد.
حالا جونگ کوک اروم قرار نداشت، نباید میذاشت تهیونگ بدون اینکه احساساتش رو بدونه از کره بره به همین دلیل تا از جاش بلند از پشت صندلی کتش رو برداشت، منشی وارد اتاق شد.
: قربان جلسه تون با اقای پارک تشریف اوردن
جونگ کوک: من باید برم، کار خیلی واجبی دارم
بدون اینکه حرف اضافه ای بزنه از کنار اتاق خارج شد، همینکه چند قدم برداشت با مردی روبه رو شد که چند دقیقه پیش باهاش جلسه داشت.
: اقای جئون.. جایی تشریف میبرید
جونگ کوک: بله جای خیلی مهمی باید برم... متاسفم
پسر با تمام خونسردی از کنار مرد رد شد به سمت خروجی شرکت رفت.
براش مهم نبود که همین الان یکی از مهم ترین سهام دار کره رو ازدست داد، الان مهم ترین چیز تهیونگ بود.
جونگ کوک: تا پنج دقیقه دیگه پیدا میکنی مین تهیونگ قصد داره کجا بره
حتی به مرد فرصت حرف زدن نداد، تلفن روش قطع کرد.
بلافاصله سوار ماشین شد به سمت فرودگاه رفت. دلش میخواست مانع رفتنش بشه، دلش میخواست جلوی اون همه ادم دستشو بگیره سوار ماشینش کنه تا دیگه ازش دور نشه.
مسئول تمام اینکارا جونگ کوک بود، کسی که سعی میکرد احساساتش رو مخفی کنه پسر بود.
جونگ کوک: نمیزارم همین جوری بری
حدود ده دقیقه بعد جلوی فرودگاه پیدا شد با تمام سرعت به سمت پزیرش رفت. باید میدونست هواپیمایی که تهیونگ سوارش شده پرواز کرده یانه، باید میدونست ولش کرده یا نه.
جونگ کوک: ببخشید میشه بپرسم پرواز مین تهیونگ به مقصد ژاپن حرکت کرده یا نه؟!
: الان چک میکنم
جونگ کوک با تمام استرسی که داشت به زن نگاه میکرد که یهو یه ادم یه بار به شونه پسر زد
جونگ کوک: صب کن
بار دوم... بار چهارم...
جونگ کوک:میخوای دهنتو پر خون کنم
با تمام شدن حرفش به سرعت برگشت با قیافه خندان تهیونگ مواجه شد.
باورش نمیشد الان این پسر جلوش وایستاده باشه
تهیونگ: دلم برای خشن بودنت تنگ شده جئون جونگ کوک
پسر نفهمید جلوی اون همه ادم تهیونگ رو بغل کرد. سعی میکرد با فشار دادن پسر متوجه بشه که اینا خواب نیست، تهیونگ درست توی بغلشه.
جونگ کوک: داشتی کدوم گور میرفتی احمقق
تهیونگ خنده ای کرد به ارومی پسر رو از خودش جدا کرد.
همینکه به اشک های دور چشم پسر خیره شد، ناخوداگاه با انگشتش اشک های پسرک رو پاک میکرد
تهیونگ: فقط از این راه میفهمیدم دوسم داری یا نه
جونگ کوک: داشتم.. دارم و خواهم داشت
تهیونگ خنده ای کرد به ارومی دست های پسر رو گرفت، باهم از فرودگاه بیرون زدن
بعد از یک هفته سفر دو پسر به پایان رسید. یونگی تصمیم گرفت برای محکم کردن این پیمان دو شرکت رو باهم یکی کنن.
درسته اولش جونگ کوک خیلی جیغ جیغ کرد ولی بعد به لطف تهیونگ راضی شد.
دیگه حالا تهیونگ بود که این پسر با این اخلاقش تحمل میکرد وگرنه هوسوک دیگه زیر دست اون پسر پیر شده بود
جونگ کوک: عایشش... سوختممم
یونگی: خب ازش فاصله بگیر.. خیلی بهش نزدیکی
جونگ کوک با شنیدن این حرف ادای پسرک رو در اورد خیلی اروم از اتیشی که به بدبختی درست کرده بودن فاصله گرفت
جونگ کوک: تو نمیخواد به من یاد بدی
همون لحظه هوسوک و تهیونگ به همراه ظرفی که به تعدادشون سیب زمینی گذاشته بود، به سمت دو پسر امدن
تهیونگ: بازم که مثل اتیش گور گرفتی
جونگ کوک: همش تقصیر داداشته
هوسوک به خاطر حرف پسر خنده ای کرد تا خواست سیب زمینی هارو توی اتیش بندازه، مچ دست پسر رو گرفت و نذاشت به کارش ادامه بده
یونگی: بزار من میزارم هوسوکی
پسر خنده ای کرد به یونگی نگاه کرد که تا میخواست به کارش ادامه بده، جونگ کوک مانع کارش شد
جونگ کوک: نمیخواد قهرمان بازی در بیاری.. بهتره یه کار بلد انجامش بده
جونگ کوک ظرف سیب زمینی هارو گرفت. همینکه که خواست اولین سیب زمینی رو بندازه انگشتش سوخت
جونگ کوک: لعنت بهت مین یونگی
یونگی: منو چرا فوش میدییی؟!
تهیونگ به سرعت انگشت شو گرفت شروع کرد به درمان کردن
جونگ کوک: میسووزهه تهه
تهیونگ: ساکت شو بزار کارمو بکنم
تهیونگ مشغول درمان کردن انگشت پسر بود از طرفی یونگی و هوسوک شروع کردن به پختن سیب زمینی ها.
بعد از اون روز چهار پسر کنار همدیگه زندگی کردن، شرایط جوری بود که زندگی کنار همدیگه اونا رو میساخت.
شرکت و زندگی تنها چیزی بود که اونا رو کامل میکردن
مخصوصا عشقی که بهم داشتن.....

YOU ARE READING
My share of you
Fanfictionخلاصه: رقابت بین دو شرکت جئون، مین... حالا اونا تصمیم به پایان این رقابت دارن کاپل اصلی: سپ کاپل فرعی: تهکوک