پسر اقیانوسی∫Part 1

28 4 2
                                    

صدات رو شنیدم از بین غمگین‌ترین آبی.

✧✧✧

وارد تقویم گوشیش شد پنج اگوست رو نشون میداد. اون روز گرم تابستونی همونی بود که ماه ها بخاطرش انتظار میکشید گوشی رو خاموش کرد و داخل جیب شلوارش انداخت.

برای بار اخر داخل اینه نگاهی به خودش انداخت و دستی به گوشه موهاش کشید و تارهای ابی رو به پشت گوش چپ‌ش هدایت کرد.

از خونه بیرون زد، به سمت ساحل کناررشهر رفت.

از نایون خواسته بود، تا به اون ساحل بیاد و اولین قرارشون رو اونجا بگذرونن.

دختر هم قبول کرد یه سبد خوراکی با خودش بیاره تا شب رو کنار دریا به صبح برسونن.

یک ساعت از اومدن فلیکس به ساحل میگذشت پسر روی یکی از سنگ های کنار آب نشسته بود و به آدمایی که هرکدوم مشغول خوش گذرونی بود نگاه میکرد.
بعضی ها داخل آب میرفتن و شنا میکردن دختر هاهم از زاویه مختلف عکس میگرفتن.

خورشید داشت آروم و بدون هیچ عجله پایین میرفت و پشت آبی دریا خودش رو مخفی میکرد.
فلیکس ترس به دلش افتاد نکنه نایون مشکلی براش پیش اومده.

سرش و روی زانو هاش گذاشت و دوباره به صفحه نوتیف گوشی‌ش نگاه انداخت هنوز هم خبری نبود.
ابر های داخل آسمون تیره تر شدند و حتی خورشید هم از اونجا رفت.

ساحل خلوت تر شده بود و فقط چند تا از اکیپ های مختلف اطراف اونجا، آتیش درست کرده بودند و کنار هم با لبخند جوک میگفتن.

فلیکس هنوز هم تنها، روی تخته سنگ داخل خودش جمع شده بود و به جوک های اون اکیپ میخندید
نفس سنگینی کشید و امید به دل‌ش داد.
شاید تو ترافیک گیر کرده اره..!

خنده مسخره ای به حرف خودش زد.
صفحه چت‌ش با نایون رو باز کرد هنوز هم پیام هاش سین نخورده مونده بودن.

"پس کجایی.؟"
شماره نایون رو گرفت.

گوشی رو نزدیک گوشش برد و منتظر موند.
با بوق اشغال ته دل‌ش خالی شد.
دوباره زنگ زد...
دوباره و دوباره..

ده تا میس کال پشت سرهم بدون جواب موند.
دو دل شد دوباره انجام‌ش بده؟
هوا کاملا تاریک شده بود و خبری از دختر دوست داشتنی‌ش نبود.

برای آخرین بار شماره رو گرفت.
بعد از سه تا بوق تماس‌ش وصل شد با استرس گوشی رو محکم گرفت تا از دست‌ش لیز نخوره.
"ا.. الو.. نایون..؟"

LUDUSWhere stories live. Discover now