*party night*
موزیک شاد و بلندی که درحال پخش بود، نفسشون رو سنگین کرد.
_آپا من استرس دارم.
_نگران نباش لوهان، با دونفر میت شدم جرم که نکردم
لوهان با تعجب اول به لیام و بعد به جیمین نگاه کرد..
منظورش یه چيز دیگه بود.. اما اینجور که پیدا بود، استرس آپای خونسردش بخاطر طرز تفکر و ریکشن های ابلحانه بقیه بود.
_اوهوم آپا، اما فکر های الکی جرمه، منم پلیسم و قراره شمارو بخاطره استرس و فکر های نادرستتون دستگیر کنم.
و در لحظه خودش و داخل بغل آپای کوچولوش انداخت و گردن سفیدش رو مهمون یه بوسه ی خیس کرد.
_آههه بچه.. از گردنم جدا شو
_از امگام فاصله بگیر آلفا
لوهان با حیرت از بغل آپاش بیرون اومد و به پدرای به ظاهر بی خیالش خیره شد.
_اوه اوه؟ آقای جئون گیرتی شدن؟
جونگکوک زودتر از تهیونگ سمت جیمین و توله آلفاش قدم گذاشت
با اخم های درهم دست آلفا رو از کتف امگاش جدا کرد.
_اولا که درست صحبت کن، دوما...
توی صورت پسرش خم شد و زمزمه کرد.
_تورو سَنَنَه؟
_اولا که درست صحبت کن، دوما...
خودشو به پدرش نزدیک کرد مماس با لب های صورتی پدرش لب زد.
_دلم خواست.
و بعد با پوزخند ازش فاصله گرفت و سمت برادرش رفت.
_من از استرس دارم بیهوش میشم، بعد شما دارید همو تیکه پاره میکنید
با عجز به تهیونگ که با خنده نظاره گر دعوای بچگانه کوکلو (مخفف اسم جونگکوک و لوهان🤣🤣🤣) بود گفت:
_تهیونگ شیییی.. همینجا نَایِست بیا بریم..
_بریم امگا
....
با لبخند نزدیک اون امگای خوش استایل و خوش اندام شد و با مهربونی ظاهری حضور خودش رو اعلام کرد.
_سلام لیدی زیبا.
_اوه.. اوپااا
با شنیدن لفظ اوپا، لبخندش پر کشید..
نمیدونست چرا هرکی بهش میرسید اوپا صداش میکرد، آخه هویج قناری، شاید یکی از لفظ اوپا اونم با عشوه خرکی خوشش نیاد..
گلویی صاف کرد و تا خواست حرفی بزنه صدای آشنای عموش رو کنار گوشش شنید.
_جونگکوک جان، چند لحظه وقت داری؟
YOU ARE READING
ᴅɪꜱᴛᴀɴᴄᴇ
Fanfictionسال ها استوار و قوی زندگی کرد تا دوتا توله آلفاش احساس نداشتن والد آلفا رو تجربه نکنند. اما.. اونا نیاز به والد آلفا دارن.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کاپل: ویمینکوک ژانر: عاشقانه.. اسمات...