P2
نگاه های متعجب و منتظر وزرا روی مرد سی و چند ساله میچرخید. توی نگاه هاشون گاهی شک و گاهی امیدواری رو میشد دید. برای بعضیا اون فرمانده جوان یادآور شجاعت و فداکاری ، و یا حتی امید وجود داشت اما برای دیگری دلیل ترس و وحشت بود.
پادشاه با دیدن فرمانده که بعد از اخذ اجازه وارد تالار میشد، نیشخند از خود راضی ای زد. اشاره ای به فرمانده کرد که جلو تر بیاد.
-بیا جلوتر فرمانده! دوست دارم استاد سابقمو بهتر ببینم.
چان احترام مجددی به امپراطور جوان گذاشت و قدم هاشو به جایگاه پادشاه نزدیک تر کرد. سرش رو به احترام امپراطور دوباره خم کرد.
-خب فرمانده، شما کجا اینجا کجا؟ به دیدن من اومدی؟
سونگمین لبخند دندون نمایی زد. تنها نیاز بود تا تموم پلات هایی که با اون فرمانده احمق کشیده بودنو بیرون بریزه. بنگ چان برای اعلام وفاداری به صورت رسمی به تالار جلسات اومده بود. با وجود بنگ چان دیگه حتی کسی جرعت نزدیک شدن به پادشاه ظالم فعلی رو نداشت.
-بله قربان، بالاخره بعد از هفت سال ماموریت من تموم شد و برای عرض ادب و....اعلام وفاداری به پادشاه جدید اینجا اومدم.
ابرو های سونگمین کمی بالا پریدن، سرشو به بالا و پایین تکون داد.
-که اینطور....پس من چطور میتونم به وفاداریت باور داشته باشم؟
فرمانده نفسشو کمی با صدا بیرون داد، طبق عادت، شمشیرشو به تکیه زد و جلوی امپراطور زانو زد، این دومین بار بود؛ اما بنگ چان قسم خورد که آخرین بار باشه. ولی چه کسی میدونست این تازه شروع بازی پیچیدهی بین این دو فرد کاملا متفاوت باهمه؟
-من سوگند میخورم که تا آخر عمرم، جونم رو فدای وجود امپراطور کشورمون بکنم. از حالا من تمام و کمال در اختیار دستورات شما هستم.
پوزخند پادشاه به قهقههی بلندی مبدل شد. هومی کرد و تکیهشو از تخت طلایی رنگش گرفت.
-چقدر هم عالی!
نگاه های ترسیده و لرزون وزرا از همین الانم درونشو هیجان زده میکرد. اون میتونست بو رو حس کنه. بوی ترس و وحشت اون وزرای نابابش رو حس کنه. ولی این، زنگ هشدار خفیفی رو هم به صدا در می آورد.
-پس از همین امروز فرمانده بنگ چان رو به عنوان محافظ شخصی خودم اعلام میکنم. بهتره بهش احترام بذارین!
YOU ARE READING
The Monster Caused (ChanMin)
Fanfictionبرچسب "بودن" به کسی زدن، همیشه نمیتونه کار ساز باشه. شاید حتی کمبود طرف رو بیشتر و بیشتر کنه؛ جوری که کاملا عقلش رو از دست بده. این داستان، داستان پادشاهی رو روایت میکنه که معشوقه خودش رو از دست داده. روح سرکش بیرحمش بیشتر از همیشه خودش رو نشون دا...