part 8

7 2 0
                                    

الان دو پسر با دست و پای بسته توی کامیونی نشسته بودن که اونارو یک راست به باند لی جون میرسوند. خود هوسوک هم نفهمیده بود این چه راهیه که یونگی پیشنهاد داده بود.
+ عاشق ایدتم هیونگ
یونگی با اینکه چشماش بسته بود از روی عطری که هوسوک به خودش میزد، کاملا میشناخت. 
- تو ایده بهتری داری؟
مردی وقتی دید دو پسر یواشکی باهم حرف میزنن، با چوبی  که توی دستش بود شروع کرد به ضربه زدن. تمام دختر و پسر هایی که اونجا بودن از ترس به خودشون میلرزیدن جزء هوسوک و یونگی. اون ادم هرچی بیشتر به دو پسر نگاه میکرد، همونقدر بهشون شک میکرد
- یه جوری رفتار کن انگار میترسی
هوسوک بدون اینکه به حرف یونگی اهمیتی بده، سعی میکرد دست هاشو باز کنه. وقتی چشم هاش بسته بود، میتونست حدس بزنه اون مرد چطور بهشون زل زده. تمام حرکات هاشون زیر نظر داره. برای اینکه طبیعی جلوه بده به ارومی به یونگی نزدیک شد
- پس کی میرسیم
یونگی نفسی کشید سرش به دیواره کامیون تکیه داد. اینکه کی قراره اونجا برسن یا قراره چه اتفاقی براشون بیفته ولی نمیدونست اما با خودش  عهد بسته بود که هر اتفاقی هم بفته باید از هوسوک مراقبت کنه. دو پسر توی عالم خودشون صید میکردن که مرد دونه دونه پارچه هایی که به چشم هاشون بسته بودن رو باز کردن. الانکه تا حدودی از شهر دور شده بودن، دیگه لازم نبود چشم هاشون بسته باشه
وقتی چشم های هوسوک باز شد خیلی اروم به بچه هایی نگاه کرد که زیر سن قانونی بودن. نمیدونست اون مرد چطور متوجه اختلاف سنی دو پسر نشده بود اما همه ی اونا خیلی بچه بودن. اصلا حق شون نبود که این بلا ها سرشون بیاد
:  هی تو.. سرتو بالا کن
مرد با چوبی که توی دستاش داشت، زیر چونه پسر گرفت کاری کرد توی چشماش نگاه کنه. مرد وقتی چهره هوسوک خیره میشد با خودش میگفت این پسر این همه سال کجا بوده. یونگی با اخم چوبی که زیر چونه پسر بود رو کنار زد به چشم های مرد خیره شد
- ازش فاصله بگیر
مرد وقتی عصبانیت پسر رو دید به ارومی به عقب قدم برداشت و جایی وایستاد که حواسش به همه بچه ها باشه. هوسوک خیلی اروم به پسری نگاه کرد که سرش پایین انداخته بود. هوسوک کاملا از چهره پسر میفهمید که در برابرش چقدر احساس گناه میکرد، چقدر از اینکه در برابرش تسلیم شده بود اجازه اینکارو داده بود برای خودش متاسف بود.
+هیونگ خوبی؟
پسر به ارومی به چشم های هوسوک نگاه کرد سرش به نشونه " اره" تکون داد دوباره به زمین خیره شد. دلش میخواست این قضیه زودتر تموم بشه، پسر برگرده خونه اش.
چند دقیقه بعد کامیون جوری وایستاد که تمام بچه های اونجا شروع کرد به داد وبیداد، بیشتریا ها اینقدر گریه میکردن که نفس کشیدن براشون سخت شده بود. هوسوک از روی ترس بازوی پسر رو گرفت بهش نزدیک شد. نمیدونست وقتی اون در باز بشه چه اتفاقی برای خودشون یا این بچه ها میفته.
:  بدون اینکه سروصدا کنید پیاده شید
مرد به سرعت درو باز کرد. هوسوک با دیدن هوای تاریک به سرعت به یونگی نگاه کرد. دقیقا توی چشم های هوسوک سوالاتی بود که حتی جواب هاشم دست یونگی نبود. مشخص بود ساعت ها توی کامیون سر کردن بدون اینکه متوجه گذر زمان بشن.
: زود باشید دیگه
تمام بچه هایی که توی کامیون بودن دونه دونه از ماشین پیاده شدن پشت سر هم راه میرفتن. دو پسر اخرین نفراتی بودن که از کامیون پیاده شدن، پشت سر بقیه راه افتادن. اطراف اینقدر تاریک بود که هیچ جایی دیده نمیشد و پسر برای اینکه از بقیه جدا نشه، پیرهن یونگی توی مشتش گرفت تا حدودی بهش نزدیک شد.
یونگی هم برای اینکه ثابت کنه هوای پسر رو داره از حرکت ایستاد و هوسوک جلوی برد دست هاشو روی شونه هاش گذاشت. پسر از اینکه حواس یونگی بهش بود باعث میشد احساس خوبی داشته باشه، با اینکه جایی که بودن اصلا جای مناسبی نبود ولی نمیتونست جلوی لبخندش رو بگیره.
+ هیونگ اونجارو
یونگی نگاهشو از گردن پسر گرفت به ساختمونی که جلوشون بود خیره شد. این ساختمونی که بچه هارو داخلش نگه میداشتن، حتی ظاهر درست حسابی هم نداشت ولی هیچکس جرعت مخالفت کردن نداشت. حدود ده دقیقه بعد تمام اون بچه ها وارد ساختمون شدن، دونه دونه یه گوشه نشستن.
- خیلی جای عجیبیه
+از همه عجیب تر اینکه.. باید چیکار کنیم
یونگی به سرعت به پسری نگاه میکرد که با پوزخند بهش خیره شده بود. یعنی چی که بعد این همه بدبختی، این همه حرص خوردن میپرسید که باید چیکار کنن
- هوسوک الان جلوی این همه ادم اینقدر میزنمت که...
+ تو دلت میاد منو بزنی؟؟
جوری با چهره مظلوم به یونگی خیره شده بود که پسر حرفی که میخواست بزنه پشیمون شده بود چه برسه به کاری که میخواست انجام بده. همینکه صورتش رو برگردوند با دیدن اون ادمی که این همه راه رو به خاطرش امده بود.
- معرفی میکنم کیم جونگ هی
هوسوک با تعجب به پسری خیره شد که روی صندلی نشسته بود به بقیه دستور میداد. جوری ظاهرش، رفتار هاش یا طرز نگاه کردنش با بقیه فرق داشت که براش یه صندلی مخصوص گذاشته بودن
+ کی هست؟
- کسی که جواب تمام سوال هامون پیش اونه
هوسوک با شنیدن این حرف به سرعت به همون پسر خیره شد که با غرور به بقیه نگاه میکرد. اون لحظه پسر باید یه حرکتی میزد، باید قبل از اینکه دیر بشه کارش رو شروع کنه. یونگی جوری از جاش بلند شد که همه ی اون ادما از جمله جونگ هی بهش خیره شد.
- کیم جونگ هی خودته.. نه؟
پسر با دیدن یونگی اب دهنش رو قورت داد سرتا پاس پسر رو دید میزد. با اینکه سن یونگی از بقیه بیشتر بود اما هیچکس بهش شک نمیکرد. هیچکس با دیدن اون قیافه جذاب به سنش اهمیت نمیداد.
: اره خودمم.. چچی میخوای؟
یونگی نفسش رو بیرون داد با قدم های اهسته به سمتش امد
- مشخصه از ادم های قدیمیه اینجایی.. میخوام ازت چند تا سوال بپرسم
هوسوک با شنیدن این حرف از روی زمین خاکی بلند شد به سرعت بازوی یونگی رو گرفت. برخلاف هوسوک پسر کاملا خونسرد بود برای انجام کارش خیلی مصمم بود 
: شما دوتا باهمین
یونگی دستش جلوی پسر گرفت و دقیق پشت سرش گذاشت با عصبانیت به جونگ هی خیره شده بود. اون پسر جوری با پوزخند بهشون خیره شده بود که انگار توی سرش نقشه هایی براشون ریخته
:  به یه شرط هرچی بپرسین جواب میدم
یونگی اخمی کرد بیشتر هوسوک از دید پسر مخفی کرد. با اینکه نمیدونست توی سر اون ادم چی میگذره اما از ته قلبش میخواست هیچ کاری با هوسوک نداشته باشه. همینکه سعی میکرد اروم باشه هیچ استرسی به پسرک نشون نده، با دیدن اون ادم که از جاش بلند شد نفس کشید
: ببینم بلدی کسی رو ببوسی
-چی؟!
پسر خنده ای کرد با انگشت اشاره شو به سمت هوسوک گرفت
: اگه اون پسر رو ببوسی منم هرچی بخوای بهت میگم
یونگی با تعجب به پسر خیره شد که دوباره سرجاش نشست منتظر یه حرکت بود. حالا مجبور بود به خاطر چند تا سوال احمقانه کسی رو ببوسه که تمام مدت حواسش بهش بود. باید هوسوک رو میبوسید که سن کمی داره و ممکنه اولین بوسش باشه.
: پس فراموشش کن
هوسوک به سرعت بازوی پسر رو گرفت کاری کرد توی چشماش نگاه کنه. به هرحال دوتاشون کلی راه اینجا امدن نمیشد به خاطر یه بوسه عقب کشید. پس بدون فکر دستش رو پشت گردن یونگی برد لب هاشو روی لب های پسر کوبید. اون لحظه یونگی با چشم های باز به پسری نگاه میکرد که کاملا غرق بوسیدن بود. درسته یونگی سنش بالاتر بود اما هیچ تجربه ای از بوسیدن نداشت. از طرفی هوسوک به ارومی از پسر فاصله گرفت به چشم های متعجب یونگی خیره شد
+ حالا هرچی میپرسه جواب بده
جونگ هی پاشو روی اون یکی پاش انداخت به یونگی خیره شد که از شک به یه نقطه خیره شد. اصلا نمیتونست کاری که هوسوک کرده بود رو هضم کنه، اصلا نمیتونست به اون لب های نرم فکر نکنه. هوسوک ناخوداگاه دستی روی لب هاش کشید از روی کنجکاوی به پسری خیره شد که اصلا تکون نمیخورد
+ هیونگ زود باش
یونگی نفسی کشید به پسر خیره شد. خیلی اروم از توی جیبش خودکاری برداشت به جونگ هی خیره شد
- توی این چند سال اتفاق خاصی نیوفتاده؟
جونگ هی پوزخندی زد به یونگی خیره شد که منتظر یه جواب بود. حالا دو پسر بعد از کلی سختی بالاخره به جوابش میرسیدن، بالاخره میفهمیدن کی این همه ادم رو به قتل رسونده...

love case Where stories live. Discover now