𝐅𝐢𝐫𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭° : 𝐖𝐞 𝐰𝐚𝐧𝐭 𝐚 𝐜𝐡𝐢𝐥𝐝•

9 1 0
                                    

❗❗❗من از همین الان بگم...لطفا و خواهشا اگه کسی وقتی بـیو رو خوند و خوشش نیومد نخونِ و بره فیک های دیگه رو  بخونِ...پس الکی هیت بیجا و اعتراضـی که بخاد واتپد اخطار بده رو نزارین🙏🏻
علایق شما محترم هست و برای خودتون
📌نخون اگع دوست نداری📌

بــچـه‌هـا مـن منـتظـر ووت هاتـون هستـم‌هاااا~☆

**********

واـی!!!

صداـی شکسته شدن چیـزی از طرف آشپزخانه‌ی عمارت بلند شد، کـه یک پسـر با دست و پاهاـی ظریف و خوشگل باعث‌و‌بانی‌اش بود..-

"این پسر شیطون..واقعا بازیگوش بود، باز دوباره یه چیز رو شکستی، هیــسس..."

با ورود زن پسرک رو دید سرش داد زد_
-اون زن کیم بود،

'+کیم‌برلی با 38 سال سن زن دوم آقاـی کیم بود،
اون دو سال بعد از مرگ مادر تهیونگ ازدواج کرد و یه پسر داره. اون از تهیونگ خوشش نمیاد و همیشه کیم رو تحریک میکنه که تهیونگ رو کتک بزنه.

‏' مامان.. ببخشید، حواسم نبود و باعث شدم بشکنه. حتما یه دونه دیگه میگیرم مامان.'

تهیونگ به محض اینکه مادرش رو دید، سریع خم شد و لیوان شکسته رو از روی زمین برداشت.

«بیوگرافی*»
+کیم تهیونگ_18ساـله_قد 174سانتی متر_دانش آموزان کلاس دوازدهم A_بسیار زیبا و فریبنده_اندام عالی-رنگ پوست مثل شیر_کمر باریک _اندام s شکل <سک،سی>_مادرش وقتی تهیونگ 9سالـش بود فوت کرد و تهیونگ یتیم شد،..

‏« دوباره بخرش... میدونی این لیوان مورد علاقه پسرم بود... تو واقعا خیلی دست و پا چلفتی‌ای که شکستی‌ش... » کیم فقط اینو گفت و رفت که یه جارو از کنار برداره و بدن نحیف پسرک رو کبود کنه،

‏« مامان جون ببخشید... منو نزن... مامان جون منو نزن »
تیهونگ وقتی دید مادرش یه جارو برداشته شروع کرد به گریه کردن و التماس..چقدر میتونست ضعیف باشه که همیشه همین وضع رو داشت!_

‏«مامان، ببخشید... منو نزن... مامان، منو نزن.» تیهونگ فقط دید که مادرش یه کمربند برداشت و شروع کرد به زدنش و گریه کرد.

‏«آخ... آخ.»

نالـه های پی‌در‌پی اش هیچ مانعی برای بس کردن مادرش نداشت...
‏«مامان... مامان، ببخشید... »

‏خانم کیم به حرفای تیهونگ گوش نداد و با قدرت بیشتری به زدنش ادامه داد.

‏«هوف... امروز فقط همین قدر میزنمت... »
خانم کیم کمی زد و بعد کمربند رو گذاشت پایین...
دید که یه کم خون ازش اومده و لباسش رو لکه دار کرده، براش مهم بود؟ قطعا اون زن ظالم تر از این حرفا بود~

'یادت باشه قبل از رفتن به سرکار و مدرسه برامون«خودش و آقای کیم» و پسرمون برنج بپزی فهمیدی! '
این سفارش رو قبل از رفت‌ش به بیرون، به تهیونگ زد...

[بنظر تون تهیونگ میخواد به خانم کیم دارو بده یا چی!؟]

"چشم مامان"
این رو گفت و سرش رو به پایین هدایت کرد..اروم اروم اشک هاش رو روی زمین ازاد کرد، ولـی خب اون دیگه به این شرایط‌ش عادت کرده بود، برنامه ی همیشه گیش شده بود.

خانم کیم "اه" ـی گفت و رفت بیرون...

بعد از رفتن کیم..تهیونگ شکسته های لیوان رو از روی زمین برداشت و برنج رو اماده کرد برای مادر ناتنی‌ش و پدر و برادر ناتنی‌ش..،
بعد از اینکه غذا آماده شد رفت بالا تا زخم هایی که مادر بهش داده بود، روش رو بشوره و بعد هم طبق معمول‌ش به مدرسه و سرکارش رفت.._

/در مردسه/

با ورود ش، سوژه ی نگاه های کنجکاو دخترهای مدرسه شد...

"اه چه بوی بدی میدی..."

لنوو دختری زیبای مدریه بود که همیشه به خود تهیونگ و دوستاش توهین میکرد،ـ

{بیا فقط بلده به خودش برسه عنت،ر یه جو مغز و شعور نداره:/}

فکر میکرد چون پدرش مدیر مدرسه‌ست هر کار که بخاد میتونه بکنه و همین باعث میشد مغرور لجباز بشه.._
اون 19سالـش بود تـنها و تک دختر مدیر مدرسه...
همیشه به دنبال بهونه ای که به تهیونگ گیر بده.-

"اـم آره " دوست دخترـش از پشت سرش گفت و با اون لبخند مسخره‌ش به تهیونگ نگاه کرد..-

‏«تو، تهیونگ، به حرفای مزخرف این سگ و گربه توجه نکن. تو باید بری مدرسه و کار کنی. اصلا بهش فکر نکن... بچه خوب... فکر نکن... »
تهیونگ تو دلش گفت و آماده شد که بره..

‏ 'اِه... این بچه آشغال...' لنوو فقط وقتی دید تهیونگ آماده رفتن هست، صداش زد چون به نظر می رسید که اصلا بهش اهمیت نمیده و حرفاش رو مثل باد در نظر گرفته یا شاید هم...

‏ 'بله..شما آشغال نیستید، مشکلی هست؟! '
تهیونگ با بی اعتنایی گفت و این باعث شد که اون دختر زیبا شروع کنه به سرخ شدن...

‏« قبلا چرا جوابمونو ندادی؟ » لنوو سعی کرد با آرامش و به آرامی با تهیونگ صحبت کنه چون خیلیا بهشون نگاه میکردن، مخصوصا بعد از فریاد اون دختر.

‏« اون خانوم با من حرف زد، هوم... » تهیونگ اینو گفت و سرش رو به چپ و راست تکون داد و بعد دستش رو بالا برد و به خودش اشاره کرد.

‏« خب، تو فکر میکنی ما با کی حرف زدیم؟ »

‏« اون خانوم خودش نمیدونه با کی حرف زده و از من میپرسه که من چطور باید بدونم؟ »
تهیونگ با یه قیافه ی گیج جواب داد و باعث شد اون دختر عصبانی بشه.

***********

خب بخاطر شما اینقدر طولانی نوشتم و فکر کو*ن پاره شدم نکردم^_^

بچه‌هـا من واقعا دارم وقت میزارم که شما راحت باشین پس بی‌انصافی نمیشه اگه شما هم حمایت نکنید و ووت ندیدن :/
نظرهای قشنگ تون رو تو کامنت ها بگین☆

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 10 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝟑•𝐬𝐮𝐠𝐚𝐫~𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲☆Where stories live. Discover now