پارت 3

8 2 0
                                    


پارت 3
.
.
تاریخ : 13 جولای 2017
اسم: جیسونگ
سن 21
مکان ‌: مطب پروفسور وو
خاطره :
" اولین باریه که به مطب پروفسور میام
یک ماهی از مرخص شدن و برگشتنم به چین میگذره و حالا به اصرار مامان اونجا بودم
به مامان و پروفسور گفته بودم هیچ چیزی از دانشگاه و درس هام به یاد ندارم اما جفتشون میگفتن میتونم برگردم
امید خودم هم همین بود، یه نقطه برای شروع
چرا شغل و رشته ای که داشتم نه؟
گوشه اتاق اون دونفر با هم حرف میزدن و من توی دنیای خودم رها بودم
با افتادن سایه روم سرمو بالا آوردم و به مردی که بهم لبخند میزد نگاه کردم... "

.
.
.

پسر روبه روی صندلی نشسته بود که روزی خودش دردمند روش نشسته بود و جای اون رو پروفسور پر کرده بود
گذر زمان چیز عجیبی بود، گاهی کاری می‌کرد که هیچ کس توقع نداشت
حالا جیسونگ بجای صندلی بیمار روی صندلی پزشک به عنوان دست راست پروفسور نشسته بود و مراجعه کننده هارو ویزیت می‌کرد.
مثل رگه‌ی آبی که سنگ رو شکافته بود جیسونگ هم از دوره سخت زندگی‌ عبور کرده بود و به ثبات رسیده بود

شرح حال اولیه بیمار رو توی پوشه خاکستری رنگ گذاشت و با روی گشاده همیشگیش به اتاق انتظار راهنمایی کرد تا نوبتش بشه
شرح حال ها همیشه توی پوشه های سه رنگ بین پسر و پروفسور رد و بدل میشد و به دید بیمار ها رنگهای تصادفی بودن
اما پرسنل می‌دونستن اون ها کد هایی بین پسر و مرد راجب وضعیت بیماره اما هر کدوم چه معنی ای میداد هیچ کس دقیق نمی‌دونست
خیلی نگذشت که نفر بعدی روبه روی پسر قرار گرفت
زنی حدود 45 ساله که در جواب لبخند پسر تنها با اکراه چشم از پسر سمت اتاق معطوف کرد
پالتو خز، تیپ و رفتار اولیه زن، و البته مرد همراهش که جلو در از رفتار زن خجالت زده به نظر می‌رسید تقریبا گویای ماجرا بود

(چه ماجرای آشنایی) جیسونگ توی دلش زمزمه کرد

شرح حال رو سریع پر کرد و توی پاکت زرد رنگ گذاشت و زن از خدا خواسته سریع از اتاق خارج شد

شیان دختری که به عنوان منشی کار می‌کرد با دیدن قیافش که توی اون اتاقک زار میزد متوجه خستگیش شد :

+ یکم استراحت کن جیس بعدیو 5 دقیقه دیگه میفرستم

- ممنون فرشته شیان!

دختر چشمکی بهش زد و مشغول ادامه کارش شد
جیسونگ هم سرش رو روی میز گذاشت و دوباره مشغول افکارش شد

پروفسور این مدت خیلی واضح ازش فرار می‌کرد، دیگه برای خوندن شرح حال های بدخطش صداش نمی‌کرد، حتی برای اون هایی که از قصد بدخط مینوشت
و امروز به لطف همکارش که بهش گفته بود خوش خط تر بنویسه متوجه شده بود از اون دختر برای خوندن دست خطش کمک میگیره.

همکاری مادرش و پروفسور کاملا مشهود بود و دلیل این کار هاشون نامشهود
پسر بیشتر از این نمیتونست احساس گیجی و تنها بودن بکنه
سرش رو از رو میز برداشت و به پشتی صندلی تکیه داد
برای جواب تمام این ها تنها یه راه حل وجود داشت...
تقه ای به در خورد و حواس پسر رو سر جاش برگردوند

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 17 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

what happened? Where stories live. Discover now