تو با منی..
درون ذهن منی، تو با منی،در قلب و روح منی...
من به دویدن ادامه میدهم گاه تنها در این میان قدم میزنم تا برگ های پاییزی را به تماشا بنشینم که از درخت فرو میریزند؛ گاه میبینم پروانه ای آبی پرواز میکند و به من نشان میدهد زندگی در جریان است.من اینجام... تو درون منی اگر این واقعیت ذره ای دستکاری میشد جسمم تنها نه سال دوام نمی آورد. من اینجام به خاطر تو و به خاطر آنها.
تو زنده ای...مگر هدف یک موجود ارگانیزم چیزی جز بقاست؟ یا با تولید مثل یا با به جای گذاشتن ردی غیرقابل انکار از خود؟
تو درون منی، در منی، با منی در ذهن و روح و قلب منی؛ با من قدم میزنی، با من حرف میزنی به من زندگی میدهی تو چیزی از خود به جای گذاشتی که نابود شدنی نیست.
تو درون همه ما هستی تو در روح همه ما رخنه کردی...
این مایه ی شوربختی ست که تو را میشناسم و این درد را حس می کنم اما مایه ی افتخار من است که تکه ای از وجود تو باشم.تو درون ما هستی و تا زمانیکه همه ی ما نفس میکشیم تو زنده ای...
Nil🖤
YOU ARE READING
You are alive, you are alive, you are alive؛
Fanfictionسوگ من... این ها باور های منه، درد های منه. من اونا رو برای خودم و برای شکسته ها مینویسم پس اگه در این راه همراه نیستید فقط ازش عبور کنید همون که ساده از کنار همه چیز عبور میکنید.. و به خاطر داشته باشید کوچک ترین کلمات شما میتونه گلوله در قلب آدمی ب...