جونگ کوک بعد از کالج به خانه برمی گشت. با تمام سرعت راه می رفت. از مادر ناتنیش خیلی می ترسید. و امروز پدرش هم خارج از شهر بود...
کمی تند تررفتمو لبم رو با نگرانی گزیدم
"امروز مامان حتما منو میکشه.خیلی دیر اومدم. بابا هم امروز اینجا نیست...ایشش.."به خانه رسید...
در رو به آرامی باز کرد و داخل شد... کسی را در اتاق نشیمن ندید و به سمت اتاقش رفت اما با شنیدن صدای کسی ایستاد...
چشمام رو بستم و با ناامیدی روی پاشنه ی پا به سمت صاحب صدا برگشتم_ عوضی... چرا اینقدر دیر اومدی...
مامان ناتنی اش با عصبانیت گفت
گفتم:"چندتا کار مهم تو دانشگاه داشتم به همین دلیل دیر رسیدم..."
با نگاهی سرد و بد سر تا پام رو نگاه کرد
و گفت: "به هر حال خونه رو تمیز کن و شام رو قبل از اومدن یونجون درست کن"
بی اعتنا برگشت و به اتاقش رفت...
کوک آهی راحت کشید و خدا را شکر می کرد که از دست مادرش نجاتش داد
کوک با خودش گفت: "باید سریع کارهاروتمومکنم لعنتی ،باید پروژه رو هم انجام بدم"
کوک همه کارها رو سریع تموم کرد چون می دونه که اگر یونجون بیاد و در حال کار ببینش با مامانش دعوا می کنه و اون اینرو نمی خواست...
ابخند تلخی روی لباشنشست و همون حین کمی به فکر فرو رفتم لعنت بهشبعد از اتمام کارش به اتاقش رفت و سرحال شد و شروع به انجام پروژه کرد.
بعد از 2 ساعت
هنوز داشت پروژش رو انجام می داد...
یونجون در حالی که در رو باز کرد گفت: هیونگ میتونم بیام داخل..
کوک فقط زمزمه کرد باشه ... تمام تمرکزش روی پروژش بود...
یونجون اومد داخل و در رو قفل کرد که باز مادرش به بهونه های کختلف داخلنیاد و سعی کنه از هم فاصلشون بده
نزدیک کوک رفت و کنارش نشست...یونجون پرسید: هیونگ چیکار میکنی...
بی توجه و مشغول بودم
کوک پاسخ داد: "دارمروپروژمکارمی کنم یونی...""حدس می زنم این آخرین پروژت قبل از فارغ التحصیلی باشه...اره؟" یونجون پرسید..
با خستگی دستی روی چشمام کشیدم
کوک گفت: "همم اره.. و من می خوام این زیباترین کاری باشه که تا به حال ساختم"
یونجون با خنده و شوخی بهم نزدیک تر شد
یونجون گفت: "همه نقاشیات قشنگن..."خندیدم که یونجون دستشو توی موهام برد و بهم ریخت لبخندم عمیق تر شد خدای من این بچه طوری رفتارمیکنه انگار اون هیونگمه
YOU ARE READING
Wrong marriage?
Fanfictionخیلی وقتا اون چیزی که میخوایم اتفاق نمیوفته اینطور نیست؟ _______________________ تهیونگ گفت: "ما الان ازدواج کردیم و قوانینی هست که باید رعایت کنی " جونگ کوک با لکنت جواب داد: "ب..باشه" _______________________ ⇢ᴄᴏᴜᴘʟᴇ :vkook ⇢ɢᴇɴʀᴇ : FLUFF_SMUT ⇢ᴡʀɪ...