Part: 1

7 1 2
                                    

" من همیشه آسون ترین و لذید ترین طعمه ی آدم های قلدر بودم"
نمی دونست این جسارت رو چطور پیدا کرده، هیچ‌وقت نمی دونست اینقدر شجاع هست که بتونه جلوی آدم های قلدری بایسته که حتی از زندان و پلیس نمی ترسن.
اما حالا اونجا بود، مقابل دار و دسته ی بزرگ جانگ. پسرهای بزرگ و عضله ای که با چشم های پر از تنفر و تمسخر به جسم ظریف آسیب دیده اش نگاه می کردن.
آسیب دیده بود. تن نحیف و ضعیفش، با هر لمس به گزگز می افتاد و درد تا مغز استخونش فشار می اورد. حالا با لب های کبود و پاره شده مقابل مردی ایستاده بود که تنها یک گوشه چشم‌ش برای بقیه کافی بود تا سرشون رو به زمین بکوبن یا دمشون رو بگیرن و فرار کنند.
هیچ‌وقت فراموش نمی کرد، وقتی که سال تحصیلی جدیدش رو توی این مدرسه شروع کرده بود، فکر می کرد دیگه قرار نیست یه طعمه ی قابل دسترس باشه. پسرک فقط خوش‌خیال بود!
به محض اینکه وارد کلاس شد و به عنوان دانش‌آموز جدید خودش رو معرفی کرد، قلدری ها شروع شد. کتک خورد، توهین شنید و تحقیرش کردن. یوسانگ اینجا بود تا از دسته ی جانگ کمک بخواد.
" کمکم کن. من دیگه بهونه ای ندارم!"
واقعا دیگه هیچ بهانه ای برای مادر نگران و پدر عصبانی اش نداشت. مگه چندبار می تونست خودش رو یه ادم دست و پا چلفتی جا بزنه یا با وسایل آرایشی همه چی رو پنهان کنه؟ در آخر، ماه هیچوقت پشت ابر نمی‌ماند.
" چی به من می رسه؟"
صدای مرد در عین آروم بودن، سرمایی داشت که لرز به تن‌ش می‌انداخت. هیچ‌وقت به اینجاش فکر نکرده بود، چه چیزی برای عرضه داشت؟
پول؟ پسر اونقدر پولدار بود که پدرش می تونست مدرسه رو با یه اشاره بخره. نوچه؟ هزاران هزار دانش‌آموز قوی تر از اون منتظر یه اشاره از طرف جانگ وویونگ بودن. پادو یا شاید یه شریک جنسی؟ وویونگ به هیچ چیزی نیاز نداشت.
نفس زنان چشم چرخوند و به دنبال راهی برای نجات دادن خودش بود که پسر قلدر با نیشخند ضعیفی بلاخره تکیه اش رو از فنس ها گرفت و خودش رو به پسر معصوم مقابلش رسوند.
چشم های لرزون، با لب های به خون نشسته، ترکیب شهوت برانگیزی با پوست سفیدش ساخته بود. وویونگ بهش نزدیک شد و دستش رو بالا برد تا بتونه ماه گرفتگی پسرک رو لمس کنه، جایی که مدت ها چشمش رو گرفته بود.
پسر خودش رو به عقب متمایل کرد و صدای آروم اما جدی وویونگ باعث شد نفس توی سینه اش حبس بشه.
" تو خیلی احمق و حوصله سربری. بدرد هیچ چیزی هم نمی‌خوری!"
وویونگ کمی خم شد تا دید خوبی به باسن یوسانگ داشته باشه. مشخص بود، هیچ کاری رو بدون مزد انجام نمی داد. حتی اگر اون فرد، کراشش توی مدرسه باشه!
" هیچ چیز خوبیم نداری. "
ابرویی بالا انداخت و قدمی به عقب برداشت، با وجود وسوسه ی شدیدی که توی سرش فریاد می کشید با نجات دادن یوسانگ؛ پسر رو مدیون خودش بکنه اما وویونگ تصمیم گرفته بود، بیخیالش بشه.
با صدای باز شدن در، یوسانگ با نفس بریده ای به مچ وویونگ چنگ انداخت و درمانده زمزمه کرد
" می‌تونم هر روز صبح برات شیرعسل بخرم. همونی که دوست داری و توی مدرسه نیست!"
پسر نمی دونست که وویونگ تا الان لب به شیر عسل نزده بود.
" هوی یوسانگ احم-"
ایل جین با دیدن وویونگی که مقابل یوسانگ ایستاده بود، با تک سرفه ای سرش رو پایین انداخت و سعی کرد مودب باشه
" ارباب جانگ!"
سرش رو تا زانوهاش پایین اورد و به جانگ وویونگ احترام گذاشت. به پسری که فقط یه ضرب پاش می تونست یه ورزشکار رو راهی بیمارستان کنه.
" یوسانگ. بیا اینجا!"
نگاه ایل جین از خشم و عصبانیت لبریز شده بود. یوسانگ خوب می دونست اگر از کنار وویونگ تکون بخوره و پسر برای لحظه ای تنهاش بذاره، دنده هاش رو خُرد می کنن.
برخلاف تصوراتش، وویونگ ابرویی بالا انداخت و به پسر مقابلش اشاره کرد و گفت
" تو این بلا رو سرش اوردی؟"
" نه ارباب، کیومین بود"
وویونگ، دست یوسانگ رو پس نزده بود و در عین حال، بهش اهمیتی نمی داد. چشم هاش برخلاف قبل که بخاطر سرگرم شدنش می درخشید، حالا با لایه ی عظیمی از برف پوشیده و به سیاهی گل‌برگ های ظریف رز درامده بود.
ارباب، لقبی بود که بخاطر قدرت و نفوذ پدرش باهاش صداش می زدن. وویونگ از قدرت پدرش مننفر بود اما وقتی باعث می شد همچین آدم های بی ارزشی جلوش سر خم کنن، ازش لذت می‌برد.
نگاه خیره ی وویونگ باعث شد، ایل جین با استرسی که نفسش رو تنگ کرده بود، کیومین رو جلو بندازه. هیچ دوست نداشت برای دفعه ی دوم طعم ضربه های کشنده ی جانگ وویونگ رو بچشه.
هنوز جای بخیه هاش کنار شقیقه اش مشخص بود. ضربه اش اونقدر محکم بود که با سر به زمین خورد و پوست سرش شکافته شد.
کیومین با نفسی که توی سینه اش حبس شده بود به سختی جلوی خودش رو گرفته بود که شلوارش رو خیس نکنه. نفس زنان تلاش کرد قدمی به عقب برداره که صدای وویونگ باعث شد سرجاش خشکش بزنه.
" کدوم دست؟"
" چ- چی؟"
چشم هاش مثل یه شیر بی رحم بود، یه شیر گرسنه که بلاخره تونسته بود طعمه ی جدیدش رو پیدا کنه. انگشتش رو بالا اورد و بهش فهموند جلوتر بیاد.
شاید گرفتن هر روز شیرعسل موردعلاقه ی یوسانگ، ایده ی بدی نبود مگه نه؟ حتی اگر قرار بود بخاطر خوردنش حساسیتش بالا بزنه.
وویونگ بخاطر غرورش به پسر نزدیک نمی‌شد، ترس از رد شدن جلوی خیلی از اقداماتش رو گرفته بود ولی حالا که یوسانگ خودش پا پیش گذاشته بود اگر ازش استفاده نمی‌کرد، یه احمق به تمام معنا بود!
کیومین مقابلش ایستاد، وویونگ به دست راستش اشاره کرد و با صدای رسایی گفت
" این دستت بود؟"
پسر متوجه نبود که وویونگ از چی داره حرف میزنه، منظورش از دستش چی بود؟ سرش رو بالا اورد و با لبخند عمیقی گفت
" ارباب من-"
دهانش سوخت. تنها چیزی که حس کرد درد کشنده ای بود که توی دهانش پخش شد. گرمای خون رو می تونست توی دهانش حس کنه.
وویونگ بی هیچ رحمی دستش رو بالا اورد و با پشت دست توی دهانش کوبید. هیچ خوشش نمی اومد دوبار یه سوال رو بپرسه! اونقدر احمق بود که متوجه نمی شد داره بهش لطف میکنه؟
سرش رو بدون اینکه برگردونه، یکی از خشن ترین افرادش رو صدا زد. حالا به همه اشون می فهموند که جواب ندادن به سوالش چه عواقبی داره.
" هیوک، جفت دست هاش رو قلم کن تا دیگه فکر دست زدن به یوسانگ به مغز معیوبش خطور نکنه!"
نگاه سردش به طرف دار و دسته ی ایل جین چرخید و به فریاد های پسری که توسط هیوک روی زمین کشیده می شد توجه ای نکرد.
داشت قدرتش رو به رخ می کشید، این اولین قانون رئیس گله بود تا نشون بده که هنوز ضعیف نشده و توانایی قبل خودش رو برای خرد کردن هر متجاوزی رو داره.
دستش، با رگ های برامده دور کمر ظریف یوسانگ که بی نفس کنارش مثل یه مجسمه ی سنگی ایستاده بود، حلقه کرد و لب زد
" ایل جین این رو خوب توی گوش هات فرو کن و به همه بگو، کانگ یوسانگ از امروز به بعد جزوی از متعلقات جانگ وویونگه."
یه تای ابروش رو بالا انداخت و با فشردن کمر یوسانگ، پسر رو مجبور کرد به سینه اش تکیه بده. با پوزخند محوی به چشم های ترسیده ی پسر زل زد و ادامه داد
" خودتون می دونین دست از پا خطا کنین چه اتفاقی میفته!"
مشخصا، همه اشون می دونستن دست زدن به کسی که مال جانگ وویونگه، یعنی از دست دادن جونش. ایل جین هنوز از جونش سیر نشده بود که بخواد ارباب جانگ رو با خودش دشمن کنه.
با احترام سرش رو پایین انداخت و خواست برگرده که وویونگ بلند گفت
" ازش معذرت خواهی کن!"
ایل جین متوقف شد. وسط افرادش ایستاده بود و چشم هاش از شدت عصبانیت و شوکی که بهش وارد شده بود می لرزید.
الان بهش گفته بود از اون پسر احمق بدرد نخور معذرت خواهی کنه؟ از پسری که نمی تونست شلوارش رو بالا بکشه معذرت بخواد؟ بابت چی؟
دست هاش مشت شد. صدای کیومین دیگه به گوشش نمی رسید اما حالا هیوک برگشته بود. می دونست که مرد جفت دست های دوستش رو شکونده. می دونست اینکار رو میکنه اما جرئت اعتراض کردن نداشت.
نفس زنان، دندون هاش رو محکم روی هم فشرد. قصدش از این کار چی بود؟ غرورش رو زیر پاهاش له کنه؟
مگه همین که جلوش خم و راست می شد، براش کافی نبود که می خواست زیر پاهاش لهش کنه؟
" رئیس خواهش می کنم-"
صدای ضعیف افرادش بهش فهموند که مدت زیادیه همونطوری متوقف شده. صدای وویونگ باعث شد روح از تنش جدا بشه
" چیه؟ خواسته ی زیادیه؟"
صدای پوزخندش خط بزرگی روی اعصابش انداخت. دوست داشت برگرده و مشت محکمی توی دهانش بکوبه. پسر ادامه داد
" البته که برای تو زیادیه! قراره جلوی کسی که کتکش می‌زدی و مسخره اش می کردی زانو بزنی!"
به طرف وویونگ برگشت و به چشم هایی که غرق در لذت بود زل زد. می دونست اگر این کار رو نکنه، سرنوشتش از دوست بیچاره اش بهتر نخواهد بود.
نفس زنان به زور پاهای کرخت شده اش رو حرکت داد تا جلو بره، تا مقابل پسر نفرت انگیزی که با سینه ی پر از تپش سعی داشت خودش رو پشت وویونگ قایم کنه، بایسته.
یوسانگ با نگرانی نیم نگاهی به چهره ی اروم وویونگ انداخت. ترسیده بود!
دلیل ترسش چیزی جز عطش انتقامی که توی چشم های ایل جین می درخشید نبود.
یوسانگ می دونست. پسر می دونست که ایل جین قراره به زودی زود یه گوشه از مدرسه گیرش بندازه و تا جایی که نفس داره کتکش بزنه.
عین یه اشغال و بطری بی ارزشی که توی کوچه گیر اورده مدام توی سرش بکوبه.
" من رو می‌کشه"
" جرئتش رو نداره"
به محض قرار گرفتن ایل جین مقابل یوسانگ، پسر با قلبی که تمام تلاشش رو می کرد تا از سینه اش بیرون بزنه و فرار کنه، به بازوی وویونگ چنگ انداخت.
پسر به سختی نفسی فرو میبرد. ایل جین از بین فک بهم چسبیده اش غرید
" بابت تمام کارایی که انجام دادم معذرت میخوام!"
معذرت خواهی؟ قسم می خورد به محض تنها شدنش، جوری دهانش رو خرد کنه که تا سال های سال نتونه یک کلمه حرف بزنه.
دست های لرزونش رو مشت کرد. همین حالا هم بزور جلوی خودش رو گرفته بود تا بلند نشه و پسر رو زیر مشت و لگدش نگیره.
" یوسانگ، معذرت خواهیش رو قبول میکنی؟"
" آ- آره، آره"
" هوم، بنظر من که از ته دل نبود. ایل جین یه بار دیگه ازش معذرت خواهی کن"
دست وویونگ محکم روی سر پسر فرود اومد. تو سری اش باعث شد ایل جین پایین تر بره.
نگاه وویونگ مثل تیغه ی تیز شمشیر، روی تن پسر می چرخید و ایل جین کاری بجز معذرت خواهی دوباره از دستش برنمی اومد
" متاسفم. معذرت میخوام!"
" الان بهتر شد، حالا گمشو"
پسر رفت اما قسم خورده بود که دوباره برگرده.
یوسانگ با نفس بریده ای یه قدم به سمت چپ برداشت تا از وویونگ فاصله بگیره. هاله ی ابهتش، نفسش رو بند اورده بود.
کاش می تونست انتقالی بگیره.
هنوز افکارش پروبال نگرفته بود تا مصمم‌ش کنه، که وویونگ قدمی برداشت تا قدم عقب رفته ی یوسانگ رو پر کنه. با چسبوندن پسر به سینه اش، لبخند محوی از سرگرمی زد و گفت
" فردا، دوتا شیر عسل برام بخر. "
یوسانگ تند سرش رو تکون داد، قول داده بود پس باید پای قولش می موند. با نفس بریده ای به چشم های کنجکاو وویونگ که روی چهره اش می چرخید، نیم نگاهی انداخت.
چرا رهاش نمی‌کرد؟
دست هاش رو روی سینه ی وویونگ گذاشت و محکم فشار اورد، می خواست ازش جدا بشه. معذب شده بود.
وویونگ صورتش رو جلو برد و باعث شد یوسانگ با وحشتی غیرقابل انکار خودش رو عقب بکشه. پسر کوچک‌تر چشم هاش رو توی حدقه چرخوند
" تو واقعا، حوصله سربری کانگ"

to be continued

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 23 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝑩𝒖𝒍𝒍𝒚Where stories live. Discover now