لبهاش رو جمع کرد و پارچهی شلوارش رو بین انگشتهاش فشرد. لحظهای نمیتونست چشمهاش رو از پایهی صندلی کرمیرنگ بگیره و دلش میخواست اون لحظه تبدیل به یه قسمت کوچک از کفپوش خاکستریرنگ اون رستورانی بشه که طبقهی آخر هتلی قرار داشت که تهیونگ و مربیکیم رفته بودن، بشه ولی امکان پذیر نبود پس فقط باید به عرق شرمی که از پشت موهاش سر میخورد، دقت میکرد چون تحمل نگاه سنگین مربیکیم سختتر از تحمل راه رفتن روی هزاران میخ بود.
درسته! دومی رو تا حالا امتحان نکرده بود ولی میتونست همون لحظه توی جایی دور از دسترس مربیکیم انجامش بده ولی توی اون میز و دقیقا روبهروی مربیکیم ننشسته باشه.
اما جونگکوک که روی صندلی کنارش نشسته بود، انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده، با چشمهایی که به راحتی برق خوشحالی رو میشد درونش دید، منتظر به کارکنان رستوران نگاه میکرد تا غذاهایی که سفارش داده بود رو براش بیارن و هیچ اهمیتی به مربیای که حالا با موهای بهمریخته اونطرف میز نشسته بود، نمیداد. موهایی که جونگکوک با کشیدنشون بهمشون ریخته بود ولی اون تنها موضوع مورد بحث اون لحظهشون نبود.
در طرف دیگهش، تهیونگی قرار داشت که با لبخند مستطیلی شیطانیش، درمورد اتفاقاتی که افتاده بود توی گوشیش برای یونگی مینوشت و البته که تنها جوابی که از طرف اون پسر مونعنایی دریافت میکرد، فقط کلمههای کوتاهی بود که انتهای حرفهاش، از علامت سوال و تعجب استفاده میکرد تا نهایت واکنشش رو به اون اتفاق نشون بده.
در طرف دیگهی میز، مربیکیمی قرار داشت که دستهاش رو توی سینهش جمع کرده بود و مشخص بود که داره تموم تلاشش رو میکنه تا عصبانیتش رو بخاطر زنی که کنارش نشسته بود، کنترل کنه ولی نگاههای تیزش که جیمین و جونگکوک رو هدف قرار داده بود سوزانتر از چیزی بود که جیمین بتونه نادیدهش بگیره.
اون مرد به معنای واقعی کلمه لیزری از چشمهاش شلیک میکرد و اون لیزر مستقیم به جیمین خجالتزده برخورد میکرد.
زنی که مانع فوران خشم اون مرد شده بود، مادر تهیونگ بود. زن زیبایی با چشمهای کشیده و مشکیرنگی به گیرایی چشمهای تهیونگ. ظاهر مرتبی داشت و لباسهایی که پوشیده بود اون رو کمسنتر از چیزی نشون میداد که بخواد مادر تهیونگ باشه.
و چهرهی زن کمی برای جیمین آشنا بود.
"پس شما دوتا فکر میکردین من و تهیونگ توی رابطهایم و من تهیونگ رو اغفال کردم تا به هتل بیارمش و بخاطر همین تا اینجا تعقیبمون کردین و بدون اینکه سوالی ازم بپرسین پریدین روی کمرم و موهام رو کشیدین، درسته؟"نامجون اون اتفاقات شرمآور رو دوباره یادآوری کرد و باعث شد سر جیمین بیشتر به یقهی لباسش نزدیک بشه. در عوض جونگکوک بدون اینکه به اشتباه بودن کارهاشون اهمیتی بده، سرش رو به نشونهی تایید تکون داد و لیوان آب کنار دستش رو یکدفعهای سر کشید.
"خودتون باعث سوءتفاهم ما شدین. اگه از اول حقیقت رو به ما..."
YOU ARE READING
➤ YEOUBI 🏐
Fanfictionیئوبی، داستان پسرکی تنها از جنس خورشید و پسرکی آشفته عجین شده با قطرههای بارونه. پارکجیمین، بعد از فوت مادربزرگش و اتفاقاتی که توی کوتاهمدت براش رخ میده، مجبور میشه برای ادامهی درسش، از سئول به ججو انتقالی بگیره و رویاش اینکه بازیکن حرفهای و...