دخترک اشک هایت را پاک کن حال زمان بلند شدن است
دخترک دنیا بی تو دنیا نمی شود
دخترک اشک هایت را پاک کن
زمین لیاقت انها را نداردپسرک ماجراجو، خانه را ترک کرده بود و می خواست دنیا را بگردد به لب دریا رفت و ارامش را فهمید
به قله ها رفت و فتح را یافت
گشت و گشت تا روزی برسر جویی رسید
دختر بچه ایی عروسکش را کنار گذاشته بود دستانش را دور زانو هایم حلقه کرده بود و موهایش صورتش را پوشانده بود دید، جلورفت دستانش را روی شانه های یدخترک گذاشت و گفت:در عالم خواب به سر می بری!؟
دخترک با صدای لرزان گفت:بله
_چرا اینجا
بغض دخترک ترکید اشک هایش در جوی اب ریخت وگفت :صدای اب خواب اور است
پسرک کناردخترک نشست و به اب گوش داد اما خوابش نمی برد ساعت ها گذشت و پسرک به خواب نرفت ناگهان نسیمی موهای دخترک را کنار زد و صورت سرخش، اشک هایش نمایان شد
پسرک به دخترک نگاه کرد موهای دخترک را کنار زد و گفت :اب اشک هایت را میبرد،بی صدا و معصوم
دخترک رویش را برگرداند وگفت :اصلن این طور نیست
پسرک دست دخترک را گرفت و خواست رو را بلند کند اما دخترک تکان نمی خورد پسرک تلاش می کرد
و فریاد زد: با من بیا تا دنیا را به تو نشان بدهم
دخترک جیغ زد و گفت : دنیای من اینجاست
پسرک دخترک را بلند ولی پاهای دخترک در زمین فرو رفته بود و تکان نمی خورد دخترک به زمین افتاد ودوباره گریه کرد
پسرک اهی بلند کشیدو گفت :اگر تو نمی توانی دنیا را ببینی من اورا نزد تو میاورم
روز ها می گذشت وپسرک هر روز برای دخترک چیزی از جهان اطرافش می اورد
روزی زمین به لرزه افتاد، پسرک در پشت کوه ها دنبال گلی تازه میگشت
وقتی به لب جوی رسید دخترک زیر کوله باری سنگ دنیا رو ترک کرده بود و به بهشتی واقعی رفته
بود پسرک لب جوی نشست وشروع به گریه کردن کرد ناگهان صدای از اسمان به گوش پسرک رسید :من دیگر گریه نمی کنم چون جهانم را به تو مدیونم جهانت را باعشق نگه دار وعطر گل هارو احساس کن چون بوی عشق همانند عطر زیبا ترین گل های دنیاست