د.ا.د جنی:«جنییییی یا پا میشی یا میزنم لهت میکنم عنه منو در اوردی توله سگ پاشو اااااه»«لعنت ب تو الی بزار بخوابم»«پا نمیشی نه?»«نه»«اوکی» اخیش بیخیال شد.چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم ک یهو یه چیزی زارت کوبیده شد ب کلم.بالشو کوبید ب سرم😑.
کلم و بلند کردم و داد زدم:«خو چته»«خو میگم بلند شو هی پدرسگ بازی درمیاری»«ریدمت»«باشه»«😒»«😒» پاشدم و با حسرت ب تخت خواب خوشگلم.نگاه کردم.ای خدا نکشه این مدرسرو اه.بعد صبحونه سوخته الی ی تاپ سفید با ی شلوارک جین با آل استارای سفیدم پوشیدم.موهام و بالا بستم و رفتم اتاق الی.موهاشو باز گذاشته و ی تاپ مشکی با ی شلوارک کوتاه سفید پوشیده با اون کفشای مشکی.«حاضری؟»«حاضرم»
با هم از خونه زدیم بیرون یهو دوتا پسر اومدن جلومون.یکی گف:«اصلا خوب نی شما دوتا تنهایینا دزد نبرتتون»الی گفت:«تو نبری اون نمیبره»خندیدن و رد شدن.«زهره مار»این و داد زدم و دیگه صدای خندشون نیومد.پیاده راه رفتن مزخرفه.
اونم وقتی مدرست فاصلش زیاده.راستش یکم استرس دارم چون این ساله اول اومدم این جا.و من فقط شونزده سالمه.من و الی زادگاهمون ینی پاریس رو ب اجبار پدر و مادرمون ترک کردیم و الان خیلی مسخرس ک دوتا دختر شونزده ساله تنهایی تو لندن زندگی میکنن.
«شاسگول رسیدیم.» «چی اهان باشه» «وااایییی توله سگ چ ساختمون گنده ای» سرمو برگردوندمو ب دختر پسرایی ک از توی اون حیاط بزرگ با خوش حالی رد میشدن نگاه کردم.حرف الی و تایید کردم.«اره خیلی بزرگه حداقل جا واسه شیطونیای دو نفر داره»الی خندید و ما از اون دره فلزی بزرگ رفتیم تو.
این جا هیچ کس نمیدونه پدرای ما چیکارن چون اونا اصلا نمیزاشتن خبر نگارا مارو ببینن.رفتیم تو حیاط.خوب مدرسه ی[وایکلی] حاضر باش ک اومدیم بترکونیمت.ی پسره جلو ما کتاباش افتاد دلا شد برش داره ک من محکم زدم ب باسنش و اون با سر شوت شد تو کتاباش.الی گفت«این طوری خوندنش راحت تر نیس»کل جمعیت کنارمون از خنده مرده بودن.پسره ک از این خرخونا بود عینکش و ساف کرد و گفت«ی بار دیگه از این کارا کنید...» من و الی دستامون و تو هوا تکون دادیم و با هم گفتیم«بِلا بِلا بِلا بِلا کافیه اسکل»صدای خنده جمعیت قطع نمیشد.و ما رفتیم سره صف.جلوم ی دختر با موهای بابلیس کشیده بود.از این دخترای سوسول صورتی پوش بود.حرف های مدیر هم داشت حوصلم و سر میبرد.شروع کردم با فر موهاش بازی کردن.اخر سر اینقدر کشیدم ک بدبخت داش از پشت میوفتاد.یهو برگشت این شکلی شده بود«😳» منم انگار ن انگار برگشتم گفتم«موهای زیبایی داری پرنسس» بعد این شکلی شد«o_O»«مرسی» با ترس اینو گفت و برگشت.فکر کنم فهمید دیوونم😐.برگشتم و الی و نگاه کردم.داشت ب سف بقلی تیکه میپروند.اون ی دختر مو طلایی بود.الی:«هی جوجه طلایی» دختره:«دس از سرم بردار»
الی«دست من ک رو سرت نیس»
دختره:«ااوف خیلی پرویی»
الی:«نظر لطفته.»
پوزخند زدم و سعی کردم ب اون قورباغه ی چاق بیربخت ک بعضی ها بهش میگن مدیر گوش بدم.
مدیر:«قانون اول اینجا شیطونی نداریم» «ههه برو باو»دیگه ب بقیش گوش ندادم.بلاخره صف حرکت کرد.
رفتیم تو کلاس و من و الی نشستیم.تو ردیف وسط.
یهو ی پسر نشت کنارمو گفت«چطوری خوشگله»
«تو بهتری عوضی»
«اوه اوه چقدر عصبانی»
بهو برگشتم و با دست محکم کوبیدم رو میزش«ببین بچه خوشگل دارم از حالا بهت میگم اعصاب بچه پرو هایی مثل تورو ندارم مجبورم نکن دهنمو باز کنم و فشای خوشگلم و بهت بدم ازم دور باش فهمیدی»پسره این شکلی شده بود«😟» «چ خبره باز»الی داد زد و من با حرص ب تخته چشم دوختم.ی ابرومو و داده بودم بالا و گوشه ی لبم و میجوییدم.
هنوز هیچ کس نیومده بود تو کلاس و فقط من و الی و اون پسره مو فرفری و ی پسر مو مشکی کنارش بودیم.اون دوتا پسر هنوز تو شُک بودم.همین طور بچه ها اومدن تو کلاس و کلاس کامل پر شد ک یهو ی دختر جیغ زد«واااایییی دخترا هری استایلز و زین مالیک تو کلاس ماااان.»قیافه من و الی«😐»همه دخترا دویدن سمت هری و زین البته من نمیدونم کدوم زینه کدوم هری
همه دخترا تو دهن این دوتا پسر بودن.همون مو فرفریه برگشت و بهم پوز خند زد منم صدای گوز در اوردم.ی دختر ک استایل پسرونه داشت تنها رو میزش نشسته بود و هندز فیری تو گوشش بود.چ خوشگل بود!و خاص!.ب الی نشونش دادم و اون لبخند زد.
دبیر اومد سر کلاس.و همه خودشون و معرفی کردن.
و تو این مدت الی سرش تو دفترش بود.ک یهو سرش و اورد بالا وقتی اون پسره کنا اون مو فرفری گفت«زین مالیک هستم»و الی زیر زیرکی اَداش و در اورد«زین مالیک هستم»و دهن کجی کرد.منم خندیدم.بعد معرفی زین دخترا کلی جیغ زدن.بعد اون مو فرفری گف«هری استایلز»
پس هری استایلز تو هستی؟.
هه!باهات کار دارم«😏»
دخترا باز جیغ زدن.بعدش نوبت من بود.«جنی هیل هستم»یهو ی دختر داد زد«دختر بنسون هیل؟!»
«ام اره»یهو تو کلاس پره همهمه شد.دبیر عینکشو اورد پایین و بهم نگاه کرد«کارخانه ی بورژوآ؟» «بلی کارخانه ی بورژوآ» کلاس رفت رو هوا اخه منم مثل خودش کتابی حرف زدم.«محصولاتتان فوقالعادس» «بلی من نیز میدانم»دوباره همه زدن زیر خنده حتی اون مو فرفری و دوست مغرورش.بعدش الی بلند شد.«الیزا پالوین هستم»
این دفعه ی پسر گفت«دختر جیمز پالوین?»«اره خودشه 😏»دبیر دوباره گفت«صاحب کارخانه ی سان?» «آری پدر من صاحب این کارخانه است و نیازی ب تعریف نیس آگاهم که محصولاتمان فوقالعادس»
صدای خنده تنها صدایی بود ک میومد.دبیر دوباره عینکش و داد پایین و چپ چپ نگاه کرد.الی با پرویی گفت«ایا حرف بدی زدم?»زین سرشو گذاشته بود رو میز و شونه هاش تکون میخورد.و تنها کسی ک فقط لبخند میزد من بودم چون ب این مسخره بازیای الی عادت کرده بودم.
هری بهم گفت«دوستت خیلی باحاله ها» منم بدون این ک نگاش کنم گفتم«نه فعلا اون نمیخواد با کسی دوس شه.»
«ببین دختر فکر نکن هرجور بخوای میتونی باهام حرف بزنی ها»
برگشتم و با نیش خند گفتم«اگه فکر کنم چی میشه»
«بد میشه»
«اوه ترسیدم😑»
پوزخند زدم و ب جلوم نگاه کردم و جوری ک اون بشنوه زیره لب گفتم«بچرخ تا بچرخیم»