Part 2

20 1 1
                                    



بعد از هزار تا زرزر اون دبیر زنگ اول بالاخره خورد.اومدیم پایین و داشتیم با الی میرفتیم ی جا بشینیم ک یهو باز من اون صدای مزخرفو شنیدم.
هری استایلز«عزیزم صندوقت اینقدر گندس ک فکرنکنم رو اون صندلی جا بشی» برگشتم و بهش نگاه کردم ک با زین و اون پسره بوره ک اسمش نایل بود داشتن میخندیدن.الی جواب داد«ادم صندوقش گنده باشه ی جا دیگش گنده نباشه»زین گفت«نه چ عیبی داره ی جا دیگم گنده باشه؟ ما که بدمون نمیاد.من گفتم«با این مشخصاتی ک دادی تو برو دنبال ی استیریپر بگرد»
هری سریع جواب داد«کی از شما بهتر؟»الی گفت«خفه شو عوضی» زین گفت«خو یه حرفی زدی ی حرفی بشنو ناراحتی نداره که»نایل هم فقط میخدید نقش بوق😐
من و الی پاشدیم و ی چشم غره عممیییق رفتیم.هری گفت«چی شد کم اوردی؟»
روی پنجه ی پام چرخیدمو گفتم«از تو و اون شاسگول نگو ناراحت میشم فقط گفتم شماها لیاقت بحث کردن با مارو ندارین اهه...!»
اینو ک گفتم یهو هریو زین همزمان پاشدن.زین گفت« شاسگول با کی بودی؟»
برگشتم و با ی قیافه ی خنگ ب الی گفتم«ینی هنوز نفهمیده با خودش بودم؟😕»
زین زد به شونه ی هریو گفت« نه مثه اینکه نفهمیدن» بعد با دست به ما اشاره کرد.هری لبشو داد ی ور و سرشو تکون داد و گفت«نه دیگه مثه اینکه نفهمیدم»من و الی ب هم نگاه کردیمو گفتیم«چیو» یهو دوتاییشون دوییدن سمت ما
الی داد زد«یا میسح»وما فرارکردیم.ینی عین خری ک ازادش کرده باشن با 42هزار اسب بخار میدوییدیم و اون توله سگا سرعتشون بیشتر بود.یهو دنگ!خوردیم ب چند نفر.ای به خشکی شانس!
سرمو سریع آوردم بالا و سه تا پسرخوشگل دیدم.«ال از این ور» دست الیو گرفتم ک فرار کنیم ک هریو زین داد زدن«لیامم،ماررتییین نزارین فرار کنن لووییی بگیریدشووون»
یهو اونی ک موهاش مثه هری بود و خیلی خوشگل بود پرید جلوم و گفت«کجا جیگر؟»
اونی ک فکرکنم اسمش لیام بود پرید جلو الی و الی گفت« بین مَشنگ برو اون ور تا نزدم بچه سازتو از کار بندازم»
لیام گفت«جااانم؟» اون یکی هم ک حدس میزدم لویس باشه در حالی ک سعی میکرد دور مارو بگیره گفت«از ادب شما ها در عجبم!»داشتیم همین طور عقب عقب میرفتیم که دوباره دنگ.از جلو و عقب محاصره شدیم.
عاالیهه😒
اون پسره مارتین از جلو خودشو ب من چسبونده بود و یکی هم که نمیدونم کیه از پشت چسبیده بهم و من نمیتونم حرکت کنمو ببینم اونی که پشتمه کیه.داد زدم «اون دیگه چه کوفتیه؟پشتم؟» صدای خنده ی هری بلندشد و من چشم غره رفتم.الی داشت فش میداد«هی با شمام عوضیه جلویی و عوضیه پشتی ازتون متنفرم!»شیش تا پسر از جلو و عقب دارن به ما میخندن و من اعصابم داره اَن میشه دیگه.داد زدم«اگه دستتون ب ما بخوره خودتون میدونید»
هری دستشو اورد و پشتمو لمس کرد و جیغ زدم.هری گفت«حالا چیکار میخوای بکنی؟» «ولم کن اشغال» یهو صدای زنگ باعث شد حس کنم ی بار 100 کیلویی از روم برداشته شده.
الی گفت«زنگ خورد ولمون کنین»لیام گفت«کی همچین تیکه هایی رو ول میکنه؟»
«پرو نشو عوضی»من اینو گفتم.هری ب مارتین و کلا کسایی ک روبه روش بودن گفت«حاضریت؟» همه گفتن«اره» «حاضر براچی» «رابیفت» «چییی؟» «تا کلاس همین جوری میبریمتون»
زین گفت«اووف چه لذت بخش» با هزارتا جیغ و داد و جلب توجه رسیدیم ب کلاس همه داشتن بهمون میخندیدن ن البته دختراهی در گوش پسرا ویز ویز میکردن ک مارو ول کنن.بعد ی پسره ک اسمش جک بود از در مثه جت اومد تو و گفت«دبیر داره از پله ها میاد بالا» «عب نداره بزار بیاد ماکه داریم حال میکنیم»هری اینو گفت و من به الی نگاه کردم و با چشم بهش فهموندم که الان وقت چیه.اون بهم چشمک زد و شمرد«یک دو سه» وما با زانو هامون کوبوندیم به نقطه ی حساس اونا.من به مارتین،لیام،لویس
الی به زین،نایل،هری اونا افتادن رو زانو و هری داد زد «فاااک این چ کاری بود» کل کلاس گفتن«اووووو» و دخترا دویدن سمت پسرا«که عزیزم چیزیت شده» و بِلا بِلا بِلا😒
ما با نیشخند رفتیم نشستیم و هری اینا ب زور خودشونو کشوندن رو صندل.دبیر اومد و من سعی کردم به حرف هری فکر نکنم که گفت«بااین کارت بد میبینی»اوه گاد گیر چه ادمایی افتادم!مارتین پشت سرم هری کنارم الیم دقیقا همین بود.برگشتم نگاش کردم.زین تو دهنشه و لیام از پشتش تو گوششه.الی انگشت شست و انگشت وسطش رو دو طرف سرش گذاشته بود و ماساژ میداد.چشمامو بسته بود و زیر لب داشت میگفت«بسه بسه» هری دوباره گفت«تو خیلی خوشگلی اما ب اون اسکل پشتیت اهمیت نده»مارتین گفت« اون چی میگه بهش توجه نکن ی مش چرت و پرت تحویلت میده»چشمامو بستم و سعی کردم اروم باشم اما... نمیشد!سه نفر همزمان داشتن باهم حرف میزدن.
مارتین،هری،دبیر
اخر سر ک فکر کنم قرمز شده بودم برگشتم تو صورت هری داد زدم«خفه»و برگشتم تو صورت مارتین داد زدم«شو»
و جالب اینکه الی هم همین کاروکرد.یهو کلاس رفت رو هوا اما با داد خانم مارگریت یهو همه از جا پریدن«بسههههه دیگه شورشو در اوردین تنها یک روز از مدرسه میگذره و شما اینجارو فرستادین رو هوااااااا»و دستشو کوبید رو.میز و بلند شد.«اما میدونی چیه فکر میکنم بقیه روزو بی حرکت نشستن توی کتاب خونه تنبیه خوبی باشه برای شیش تا بچه ی تخس»
ما سرمون و انداخته بودیم پایین و من داشتم از عصبانیت میترکیدم.«اسمت چیه پسر»«هری...هری استایلز»«تو دختر سفید پوش بقلیش؟»«جنی هیل» بهم نگاه کرد و قبل از این که بتونه چیزی بگه گفتم«بله کارخونه بورژوآ»و چشمامو چرخوندم.
«و تو خیلی پرویی.»ناخونامو تو پام فرو کردم تا فشی از دهنم نپره بیرون.«دختر بغلیش»«الیزا پالوین از کارخونه سام»خانم مارگریت چشم غره رفت و گفت«تو مو مشکی؟»«زین مالیک»«پشتی خانم هیل»«مارتین شِلی»«کناریش»«لیام پین هستم» «بلند شین»بعد از این که اسمامون و یاد داشت کرد گفت.پاشدیم و اون هم.بلند شد.رفت درو باز کرد و کنارش ایستاد«بیرون» هری«اما خانم مارگریت...» «بییرروووون» هری و زین دستاشون و مشت کرده بودن لیام داشت زیره لب فش میداد و مارتین داشت با بدترین حالت مارگریت رو نگاه میکرد.الی خیلی نگران بود ولی من عین خیالم نبود.گفتم«بای»و انگشتامو برای مارگریت تکون دادم.اون محکم درو بست.
همین ک درو بست شروع کردم زدن هری و مارتین«شما دوتا شاسگول!اگه نبودین و این غلطای اضافی رو نمیکردین ما الان اینجا نبودیم.»هری«تغسیر من نبود مارتین داشت ویز ویز میکرد»
من«بکنه ب توچه اخه؟ هااا؟ ب توچه؟»مارتین پوز خند زد و گفت«دیدی» من گفتم «بشین سره جات پرو نشو»الی هم داشت میکوبید ب سینه ی زین و لیام و میگفت«من از تو،ازتو،از این کاراتون،از خانم مارگریت،از کتاب خونه،از این مدرسه متنفرررمممممم فاااااککککک
می‌فهمی متنفرررررر»
یهو خانم مارگریت دره کلاس و وا کرد و داد زد«گفتم تو کتابخونه ن وسط راه رو»
«باشه باشه»هری گفت و دستاشو.ب منظور تسلیم اورد بالا.خانم مارگریت برگشت سمت کلاس و گفت«دودقیقه ساکت بشینید.»من چشمم ب کلاس بود.همین از کلاس اومد بیرون یکی پاشد رقصید 😐
اون یکی پاشد موشک پرت کرد😐
اون یکی پاشد مسخره بازی😐
و از همه بیضتر دلم واسه کسی سوخت ک جا مدادیش و گرفت جلوی دهنش و تظاهر کرد اون ی میکروفونه و ادای خواننده هارو در اورد😑
خانم مارگریت اومد سمت ما و گفت«برید تو کتاب خونه» و مارو هل داد اون تو و درو بست.و من تازه فهمیدم تو دردسر افتادم ک صدای چرخیدن کلید توی قفل درو.شنیدم...!اون...اون لعنتی درو قفل کرد!

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: Sep 12, 2015 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

She is mineحيث تعيش القصص. اكتشف الآن