T W O

68 5 3
                                    

tarjome in qesmat taqdim be babygirl azizam @__a_n_i_a___  ke komakam mikone eiradaye tarjomamo begiram

love you honey

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان از دید مکسی فورمن

همینطور که سرم را بالای صندلی چرمی اتوبوس تکیه زده بودم، ابرهای رونده روی شیشه های اتوبوس منعکس میشدن.

آهنگ *یک قلب هرچیزی را که بخواهد، میخواهد * از سلنا گومز درگوشهایم با هندز فری پخش میشد.احساس افسردگی می کردم.

افکارم به سمت چیزی که دوست صمیمیم بهم گفت حرکت کرد.

جیدن ماهونه.

چطور میتونم جیدن ماهونه رو توصیف کنم؟

یه قلدر؟

یه متخلف؟

یه حرومزاده؟

یه عوضی بی احساس بی عاطفه؟

یه دوست پسر سابق؟

و اون به خدمات من نیاز داره؟ تازه شدیدا؟ من هنوز دارم تلاش می کنم این موضوع که اون افسردست رو هضم کنم. یعنی جیدن افسرده؟ بزرگترین قلدر سابق دبیرستان ویلیام مک آرتور؟ و با حالت صدای نا امید مادرش، من فهمیدم که این موضوع جدی هست.

چطور ممکنه؟ جیدن افسرده باشه؟ چرا؟ سرنوشت بالاخره باسن رقت انگیزشو گرفت؟

من باید خوشحال باشم. حداقل باید یه ذره شاد باشم یا حتی آسوده باشم اما نه. وجدانم داره منو سرزنش میکنه.

" تموم شد، من به چیزی که می خواستم رسیدم، و تو فقط واسه من یه سکس بودی"

احساس کردم از این خاطره قلبم توی سینم منقبض شد، احساس کردم چشمام یکبار دیگه شروع به سوختن کرد.

من نمی تونم این کارو بکنم. نمیتونم. اون حقشه. لایق اینه که عذاب بکشه. بودن توی یک ساختمونی که اونم توشه به اندازه کافی سخت هست--البته دیگه توی یه ساختمون باهم نیستیم، از وقتی که این مدرسه رو ترک کرد.

چقدر بیشتر واسم سخت می شه اگه باهم توی یه اتاق باشیم؟ تازه بدتر، همدیگر رو بغل کنیم؟

اگرچه، ما اینجا داریم درباره ساعتی 60دلار حرف میزنیم. بازم نمی تونم این کارو بکنم. می تونه خودش پولای گوهیشو بخوره.

اون قلب منو از سینم کشید بیرون، با مشت چکشیش فشارش داد و انقدر لگد مالش کرد که دیگه چیزی ازش نموند. اون منو شکوند. منو داغون کرد. بدون پشیمونی پشتشو به من کرد. با اینکه گذشته ی منو می دونست. میدونست که من به جز روری هیچ کسی رو ندارم.

ماه ها طول کشید تا تونستم بی حس بشم. هنوز دارم زجر میکشم، اما دیگه دارم بهش عادت می کنم.

---دارم التماس می کنم: "خواهش میکنم منو ترک نکن...".صدام داره می شکنه. نا امیدی، ترس، بی قراری، توی صدام مشخصه. تا حدی رسیده که دیگه غرورم اهمیتی نداره. من بهش نیاز دارم. نمی تونم بدون اون باشم.

جیدن داره شیطانی زیر لب می خنده.

"من دارم مدرسمو عوض میکنم. اینطوری واسه تو راحت تره که از من بگذری، تازه من دیگه نمی خوام قیافه زشتتو ببینم. ما. دوستیمون.تمومه." هر کلمه پر از زهره و داره منو بیشتر می شکنه. چطور می تونه این حرفها رو به من بزنه؟ جیدنی که من می شناسم و عاشقشم کجاست؟

" تو نمی تونی این کارو بکنی، چطور میتونی؟! تو گفتی عاشق منی!" حرفای خودشو بهش برگردوندم. صدام ضعیف و درموندست. احساس خستگی میکنم.

من رقت انگیزم.

" عشق؟ شما دخترا رو خیلی راحت می شه گول زد، به محض اینکه چیزی که دوست دارید بشنوید رو می شنوید، کوتاه میاین! چقد مسخره" با بیزاری این حرفها رو روی صورتم ریخت. داره یه جوری بهم نگاه می کنه که انگار من یه تیکه آشغالم.

"لعنت به تو"---

یه نفس تند از لبام خارج شد وقتی فهمیدم که درهای اتوبوس بسته شد و منو از گیجی در آورد. مایع گرم وخیس روی گونه هام حرکت می کرد. داشتم می دیدم که اتوبوس از ایستگاه من رد می شد.

اشکامو با عصبانیت پاک کردم و تو ذهنم خودمو می زدم به خاطر اینکه انقدر آدم احمقیم.

" لعنت به تو ماهونه، ایستگاهمو رد کردم."

---------------------------------------------------------------------------------------------------

don't forget vote, comment and share

love you all

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: Aug 15, 2015 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

THE SNUGGLE THERAPY:CUDDLE SERVICE (#Wattys2015)(Persian translation)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن