از در وارد شدم وارد اون جای تنگ و تاریک که بیشتر شبیه یه انبار
بود.
صدای آهنگ گوشو کر میکرد و هوا گرم بود.
از فکر خودم خندم گرفت،معلومه که گرمه!
من مستم،اینجا زیر زمینه و این همه آدم دارن می رقصن!
رفتم بینشون؛
شروع کردم مثل بقیه با آهنگ پریدن،
صدای یه دختر روی ریتم دی جی پیچید
یه آواز با صدای غمگین و مست
مثل زمزمه بود ولی اکو داشتUntouchble Like a distant diamond sky
I'm reaching now and I just can't tell you why...
سعی کردم بهش توجه نکنم؛
ولی اون آواز منو به سمت خودش میکشید...
بطوری بود که انگار هم میترسیدم و هم جذب میشدم...
ولی چند ثانیه بعد تنها چیزی که میفهمیدم صدای اون دختر بود. پاهام بی اختیار از جمعیت منو بیرون برد.
سرمو که تمام این مدت پایین بود بالا افتادم و به راهروی جلوم خیره شدم.
از بین آدمایی که رد میشدن اون صدا شنیده میشد
و بعد صاحب صدا رو پیدا کردم...
و تا چشم اون بهم افتاد همه ی صداهای اطرافم از بین رفت!
انگار تو سکوت مطلق غرق شده بودم
و همه چیز از حرکت ایستاده بود بجز اون
یه دختر بلوند با یه لباس شبیه لباس خواب که بهت زده به من خیره شدم بود
-پس تویی
اون گفت و صداش پیچید
بعد لبخندی زد و همه جا تاریک شد...
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♡♧
من یه مدت بود که هی داستان مینوشتم و پاک میکردم
اما این یکی فرق داره و به خودم قول دادم تمومش کنم
لطفا همایت کنین
مطمئن باشید پشیمون نمیشین
و اینکه ژانر داستان بیشتر ترسناکه