chapter1- Part 1

267 25 6
                                    

-

تو کی هستی؟-

داد زدم و صدام میلرزید به خاطر گریه.لعنتی اون نباید فکر کنه من ازش میترسم ولی اینجوریه نه؟من دارم میترسم من مثه دیوونه ها میترسم.بدنم لرزش خفیفی داره که حتی نمیدونم بخاطر ترسه یا بخاطر سرمای اینجایی که توش به فرض گروگان گرفته شدم

-سوال قشنگی بود

اون فرد ناشناس گفت و از صداش میتونستم تشخیص بدم داره بخاطر سوالی که ازش پرسیدم بهم افتخار میکنه.

آرامشش داره عصبانیم میکنه.دستامو فشار دادم تا شاید بتونم طنابای دورشو که خیلی محکم بسته شدن باز کنم

-زیاد تلاش نکن هرمس.خودت خوب میدونی نمیتونی در بری

با لحن حق به جانبی گفت و انگار داشت منو به مسخره میگرفت.خب جالب اینجاست که من نمیدونم حتی با چه موجودی طرفم وگرنه شاید تشخیص اینکه قراره چه جوابی بهش بدم انقد برام سخت نبود.کم کم داشتم بخاطر خونسردیش عصبی میشدم و اونم داشت میدید که داره با اعصابم بازی میکنه.و میدونم که داره از این بازی غیر منصفانه نهایت لذت رو میبره.

-بس کن .بس کن.با من چیکار داری؟چرا منو آوردی اینجا؟چی از جونم میخوای؟

با عصبانیت جیغ زدم و اون داشت ریز میخندید

-تو خیلی آدم مهمی هستی میدونستی؟برای پدرت

یه لحظه انگار متوجه تمام

نقشش شدم و ته دلم یه نور بزرگ روشن شد

-پدرم؟تو پول میخوای؟من هر چیو بخوای بهت میدم.دوبرابرشو .فقط ولم کن برم

سعی کردم با پول یا رشوه یا هرکوفتی که بهش میگن راضیش کنم تا رهام کنه برم.ولی اون سرسخت تر از چیزی که فکر میکردم بود و من هم نمی خواستم پیشش هیچ ضعفی نشون بدم.هرچند نمیدونم کیه اما میدونم اون رقیب پدرمه.این کاملا واضحه!

-آ.آ.نه به این زودی .ما تازه جشنمونو شروع کردیم عزیزم

-فاک

زیر لبم غر غر کردم.این نهایت کاریه که وقتی عصبانی ام میتونم تو همچین شرایطی که دست و پام بسته است انجام بدم.

-اممم تو خیلی دختر بدی هستی هر

نیتن زمزمه کرد و من مثله یه بمبی که بی خبر منفجر میشه بهش پریدم

-تو حق نداری منو به اسم کوچیکم صدام کنی.خفه شو

صدای نفس نفس زدن های از روی عصبانیت ام با خنده های ریز نیتن ترکیب شده بود.چرا اون باید از سربه سر من گذاشتن لذت ببره؟مگه مشکل روانی ای چیزی داره؟!

-و همچنین خیلی عصبانی

نیتن اضافه کرد و جوری گفت انگار که تازه همین الان یه کشف خیلی بزرگ کرده باشه و من پوزخندی زدم

Born To Die(Z.M)Where stories live. Discover now