داستان از دید هرمس.زمان حال
-آوففف.چیکار میکنی؟
با ضعف جیغ ردم وقتی اون پرستار دستوپاچلفتی سوزن سرمو از دستم کشید بیرون
-هی..آروم باش.تو خیلی ناز نازی هستی
-چطوره بگیم تو خیلی دستو پاچلفتی هستی؟
خندید
-تو برده ی جدیدی درسته؟
با دهن باز نگاش کردم.برده؟؟
-شرط میبندم اینطوریه.نیتن خیلی کله شقه که حواسش نبود تو ممکنه حامله شی
اون دختر هنوز میخندید و با هر حرفی که میزد من بیشتر تو تعجب غرق میشدم
برده؟نیتن؟من؟و...بچه....نکنه اون فکر میکنه....این بچه ی من ونیت...
-تو برده ای؟
سعی کردم هر چیزی که میتونم بگمو بریزم بیرون .پس دهنمو باز کردمو اجازه دادم کلمه ها بیان
با تعجب بهم زل زد
-امم..آره خب...مگه نمیدونی؟
ایندفعه بیشتر از قبل تعجب کرده بود
نمیدونستم چی بگم.میخواستم حرف بزنم که یهو در باز شد و جولیان اومد داخل اتاق.و واقعا ممنونم که منو از این بیست سوالی وحشتناک نجات داد
-نیلا؟تو اینجا چیکار میکنی؟
-خب من اومده بودم سرم این برده رو قطع کنم همین
-اوه.باشه.حالا میتونی بری
-بله خانوم
نیلا رفت بیرون و من با سیل سوالام به جولیان حمله بردم
-اون چی میگه؟من برده ام؟ینی چی اصن؟نیتن نفهمیده؟ من چیجوری..
-هی هی .یه نفس عمیق بکش.
-جولیان..
-خیلی خب...ببین...همه فکر میکنن تو برده ای.یکی از برده های نیتن.خب همه ی ما هستیم.نیتن کلی آدم داره و ما ها همه مطیع اونیم .خب؟
-ینی برده اونین؟
سرشو تکون داد
-منم هستم؟
-چی؟نه..نه.بقیه اینجوری فکر میکنن.چون تابه حال ندیدنت.خب اونا دخترای نیتنو میشناسن تو غریبه هستی..میدونی که؟
-دخترا؟
با تعجب پرسیدم
-برده های دختر نیتن..ینی...
-برده های س**؟
با ناراحتی حرفشو کامل کردمو اون با تاسف سرشو تکون داد
-تو هم هستی؟
-خب...من پرستار پخشم...برده ای که مقام گرفته
YOU ARE READING
Born To Die(Z.M)
Fanfictionانسان آهسته آهسته عقب نشینی می کند. هیچ کس یکباره معتاد نمی شود.یکباره سقوط نمی کند .یکباره وا نمی دهد. یکباره خسته نمی شود٬رنگ عوض نمی کند ٬تبدیل نمی شود و از دست نمی رود . زندگی بسیار آهسته شکل می افتد و تکرار و خستگی ٬بسیار موذیانه و پاورچین رخنه...