harry

988 25 4
                                    

این ایمجین رو _DaPotatoOne_ نوشته

..........................................................................................................................................................................

امروز قراره با هری بری بیرون هنوز بهت نگفته کجا اما تو میدونی حتما جای محشریه سعی میکنی لباسی انتخاب کنی که نه خیلی ساده باشه نه خیلی مجلسی یه شلوار جین سیاه با یه کراپ تاپ سرخابی یکم ارایشو چن تا دسبندی که به لباست میادو به تیپت اضافه میکنی تو اینه خودتو برانداز میکنی یهو زنگ درو میزنن سریع میری پایین و درو باز میکنی ه: سلام خوشگله یکم خجالت میکشیو میگی : سلام ه: حاضری بریم؟؟ تو: اره بریم هری در ماشینو برات باز میکنه و صبر میکنه تا سوارشی وقتی که مطمعن شد درو میبنده و بعد خودش سوار میشه توی ماشین هیچکدوم حرف نمیزدین فقط سکوت... اما همین سکوت کافی بود که تو توی افکارت غرق شی این اولین قرارت با هریه نباید خراب کنی یعنی کجا میخواد ببرتت؟! با شنیدن صدای رشته افکارت پاره میشه ه: خب رسیدیم تو داری درو باز میکنی که هری مچتو میگیره ه: کجا با این عجله؟ اول این باید ببندی رو چشات یه ابروتو بالا میندازی ولی قبول میکنی هری کمکت میکنه تا به مکان قرارتون برسید بعد اروم چشماتو باز میکنه و تو فقط با حیرت نگاه میکنی واقعا جای محشریه هریه دیگه مثل یه باغ کوچولو با یه دریاچه هری دستتو میگیره و تو سرخ میشی بعد بهت میگه که بشینی بقلش اصلا روی زمان تمرکز نداشتین فقط روی هم قفل بودین (به زبون من یعنی فقط به همدیگه توجه میکردین :| ( الان دیگه دستای هری دورت بود و تو تو بغلش احساس ارامش میکردی هردو به ستاره ها خیره شده بودین تو: خیلی قشنگن مگه نه؟! ه: اره ولی میدونی کدوما قشنگ تره؟؟؟ تو: نه ! کدوما؟؟ ه: ستاره های توی چشمای تو که منو تو خودشون غرق کردن اینو میگه و اروم میبوسدت...


One direction short imaginesWhere stories live. Discover now