Chapter 1

1.1K 38 19
                                    


داشتم از درد میمردم دیگه توان راه رفتن رو هم نداشتم این چه کاریه ک من انتخاب کردم لعنت ب من لعنت ب این زندگی ک هیچش عادلانه نیس من ی دختر 18 ساله اینه حقم ک بشینم کفه زمین و اتاقای مردم و ادمایه پولدار رو بشورم

-ساراااااااااااا بیا طبقه بالا رو هم تمیز کن
-طبقه چندم ؟!
-سوم این اتاقه سمته چپیه ک تو راه رو هستا
-باشه الان میام بزارین زمین اینجا رو تمیز کنم میام

وای خدا :| چرا اون اتاقه حالا :/ مگه کی داره میاد تا جایی ک میدونم اون اتاقه از وختی ک من اینجا بودم کسی ازش استفاده نمیکرد چ خبره ینی ؟! مهموووون اوه نه ! من حوصله شستن و سابیدن ندارم باو بدترین قسمتش جلوشون تحقیر میشی خعلی ایشش ایشالله پشه بخورتتون :| رفتم طبقه بالا مثه همیشه اون رکسانا عینو برجه زهر مار وایساده بود ب کاره خدمتکارا نظارت میکرد اینقد ازش بدم میاد ووووووی شما چی ؟! ینی صورتش خعلی خوشگله فقط دوماغش مثه دوماغه فیله :/ 360 درجه ب سمته افقه و تا اطلاع ثانوی بارندگی در مناطق بینی ایشون رو پیش بینی میکنم خخخخخ سرما خورده یه یه دلم خونک شد حقته گوریل اون دفه ک مجبورم کردی تو هوا زیر صفر بشینم با آب سرد این کاشی ها رو بشورم پام رگ ب رگ شود ب خاطره تو شمپانزه :|

خعلی افاده ایه :/ خعلیم خودشو ب بقیه میچسپونه -_- مثه کنه پشه مزاحم گم شو تا وختی پشه کش رو نیاوردم -چیه ؟! منو داری دید میزنی میدونم زیباییم حدو مرزی نداره (بههه اعتماد ب سقفت صااااف تو کبدم :| )

-ببخشید خانوم امروز بشیارر ز .. ینی زیبا شدین واووو با لحن مسخره ای گفتم
-خوبه حالا برو اون اتاقه رو خوب خوبه تمیز کن سریع باش تا وختی ک دوباره مجبور نشی شبو تو حیاط بگذرونی دختره .. بی کسو کار ایش چقد کثیفی تو!
حس کردم میخوام بزنم زیره گریه برم ا اونجا اما نمیتونستم این کارو ول کنم اون راس میگه من بی کسو کارم بابا و مامانم ا وختی کوچیک بودم
اینجا کار میکردن تو این خونه اشرافی 5 طبقه ای برای اقا و خانوم پارک اما 6 سال پیش تو ی تصادف از دس دادمشون و الان من جز خانوم و اقا پارک هیشکیو ندارم اونا باهام مهربونن خیلی اما سرشون شلوغه تازه من دختره خدمتکارشون بودم پس انتظاره بیشتری ازشون ندارم :)

رفتم تو اتاق هووووف حتما ادمه خاصیه ک این اتاقو بش دادن :/ و غیر منتظرس اخه همه شروع کردن ب ساییدن ینی الاناس ک سر برسه خوب حالاولش... بههه چ بوزورگه خوشبحال هر گلابی ک میخواد بیاد اینجا خوب باید شروع کنم اول لحافایه کثیف رو ا رو تخت جمع کردم بردم ک بشورنش بعدشم شروع کردم ب ساییدن کفه اتاقو و وسایلا رو گرد گیری کردن و عین اوسکولا ب این اقاهایی ک وسایل نو میاوردن نگا میکردم هووف بالاخره کارشون تموم شد و رفتن شلغمایه فضول همش میگفتن چ اتاقی چ پولدارن خوشبحاله کسی ک اینجا میخواد زندگی کنه ب شماها چه اصن اتاقه شوهر منه من قراره اینجا باهاش باشم ولله (ارزو اینو با خودم ب درک میبرم :|)
وای حداقل بزار رو این تخت هلو ی بندری برم 1 2 3 وهووووو و خودمو پرت کردم رو تخت ویی چ نرمه تو چقد هلویی بی آف جان من این تختو موقوام و رفتم تو خیال با شاهزاده سوار بر یا خدا این ک اسب نیس شتره :/ هیچیم مثه آدم نیس -_- ی بالشتی رو برداشتم و گذاشتم جلو خودم و نشستم حرف زدن با بالشک اصن فک نکنین ک من دیوونه ام تازه دکترم رفتم بعد از دیدن حالم خودشو قشنگ و بسیار شیکو مجلسی ب زیره کامیون برده و حلواشم تازههه اول گفته ب من بدن =) هاها چقد منو دوس داشت بخبخ خوب بریم سراغ بالشک یه یه یه ببین بالش جون ب این صاحب مونگولت ب همون گلابی ک امروز سرشو میزاره ادرسه منو بده فهمیدی بگو هعلو قحطیه ی هعلو میشناسم ک سر دسه هلوهاس بیا بخولوش

.......................................................
سیلام^-^ این داستان جدیده در مورد عضو اکسوعه ._.
ایمیدوارم خیشیتون بیاد یکم سخته ک با طرز حرف زدن من عادت کنید *-* ب پیج اینستام هم اگه خاستید سر بزنید خیشال میشم
P.s: بنده سارا هستم ✋
@PCY_IRAN
Telegram channel :@chanyeol_channel

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 27, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

lost soulWhere stories live. Discover now