من و لارا و دوستاش با هم ناهار خوردیم. اونا خیلی خوب و باحال بودن. من اینو از جوری که بقیه بهشون نگاه میکردن و اونا خودشونو نشون میدادن، فهمیدم که لارا و دوستاش دخترای معروف مدرسن. هری هیچوقت به سالن غذا خوری نیومد. تمام وقت در انتظار اینکه هری با عصبانیت از در بیاد تو، به درها نگاه میکردم اما نیومد
بعد از ناهار کلاسی که منتظرش بودم داشتم، هنر. هنرو خیلی دوست دارم. من یه جورایی هنرمندم. راستش، میخوام باشم. من این دفتر طراحیو دارم و از نقاشی پرش کردم. من حتی از خودمو تمدن ها هم نقاشی دارم که توی قسمت جلویی قایمشون کردم، اما کسی هیچ وقت ندیدشون. من از انتقاد کردن خیلی میترسم. هیچ کس نمیتونه دفتر طراحیمو ببینه. اگه گم یا خراب بشه نمیدونم باید چیکار کنم
به اتاق هنر رفتم و روی یکی از میزهای بزرگ نشستم. حتی نمیتونستم لبخندو از صورتم محو کنم. یه چیزی درباره ی هنر هست که از درون منو خیلی خوشحال و گیج میکنه. متوجه شدم که بقیه ی یچه ها هم میان تو و میشینن. نزدیک بود زنگ بخوره وقتی دیدم آخرین دانش آموز اومد تو کلاس، هری
منو دیدو قبل از اینکه ازم رد شه پوزخند زد. تو صندلیم آروم و قرار نداشتمو دستام یه کم عرق کرده بود. دستامو روی موهای بلندم کشیدم
این تموم نشده، هری قبل از اینکه تو صندلیه خالیه کنار من سر بخوره اینو گفت
من با مکث برگشتم و هری رو با یه لبخند مغرورانه دیدم. وقتی داشتم برمی گشتم بهم چشمک زد. زنگ که خورد معلم اومد تو. یه معلم جوون بود شاید بین 25 تا 30 سال. موهای بلوند داشت و خوشگل بود
خب کلاس، ما یه دانش آموز جدید داریم، سل پیج؟ (خانم وایت) معلم معرفیم کرد
منم، وقتی دستمو یه ذره بلند میکردم اینو گفتم
خب عالیه، همه به سل خوش آمد بگید و بعدش ما شروع میکنیم
خانم وایت درباره ی پروژه ی بعدیمون حرف زد. همه ی ما باید جداگانه برای نمایش هنر که آخر سال بود یه چیزی میکشیدیم. اون گفت ما میتونیم هر کاری که میخوایم انجام بدیم. 5 هفته تا وقتی که نقاشی ها آماده شه وقت داشتیم
ما امروز قرار بود برای نقاشی مون برنامه ریزی کنیم و شاید طراحیش کنیم. وقتی میدونستم هری دقیقا پشتمه نه میتونستم تمرکز کنم نه فکر. اون خیلی تنفرانگیز بود. واقعا ازش خوشم نمی اومد. مشخص بود که از عصبانی کردن من وقتی اطرافش بودم خوشش میومد
میدونی پیشنهاد من همیشه سرجاشه، با صدای عمیق و آزار دهندش اینو گفت
من هیچ وقت این کارو نمیکنم تو خیلی منحرفی، با تحکم برگشتم
پر جنب و جوش ... ازش خوشم میاد
تنهام بذار، چشمام به ورقم بود
من از یه تعقیب خوشم میاد
گمشو
عزیزم من فقط
بسته،حالا تمومش کن، بالاخره با تندی اینو گفتم و برگشتم
هری قبل از اینکه بره سرکارش یه ذره خندید. از هری استایلز متنفرم