دانش آموز جدید از شروع نیم ترم دوم؛ عالیه
آقای استوکس گفت: سلام بچه ها، ما دانش آموزی داریم که امروز بهمون ملحق شده، لطفا به سل پیج خوش آمد بگید
من به کلاس انگلیسی رو به روم خیره شدم. ساعت 8 صبح روز دوشنبه بود و همه بدون احساس نشسته بودن. یکی از دخترا یه لبخند کوچک تحویلم داد. پشت کلاس یه گروه از پسرا بودن که وزوز میکردن. یه نفر که تو گوشه ی پشتی بود چشممو گرفت. موهای مجعدشو داده بود عقب. پیرهن سفیدش خیلی ساده و گشاد بود. روی بازوش چند تا خالکوبی دیدم و میتونستم خیلی دیگشونم از روی پیرهنش ببینم. چشم های سبزش به راحتی از بقیه جدا شده بود. با یه نیشخند کوچک بهم نگاه کرد. بهش محل نذاشتم چون اون موقع توجهش رو نمی خواستم
قبل از اینکه توی ردیف دوم رو صندلیم بشینم یه لبخند جزئی تحویل آقای استوکس دادم. مدادهامو بیرون آوردمو شروع کردم به خط خطی کردن دفتر طراحیم که روی پاهام بود. وقتی معلم میزشو زیر و رو میکرد همه شروع کردن به حرف زدن. از اینکه نمی دونستم با کی باید حرف بزنم حس ناجوری داشتم. به نقاشی کردن ادامه دادم تا وقتی احساس کردم یکی داره میزنه به شونم
وقتی برمیگشتم پرسیدم: بله
سلام، دختری که قبلا بهم لبخند زده بود گفت، من لارا ویلیامز هستم
من گفتم: سلام، من سلم، اما مطمئنا قبلا شنیدی، خندیدو سرشو تکون داد
خوب چرا انقدر دیر مدرستو عوض کردی؟
من توضیح دادم: شغل پدرم باعث میشه ما زیاد مسافرت کنیم. اون زیست شناس دریایی است
اوه چه باحال، مادرت چطور؟
اووووو.... اون، همین طور که به زمین نگاه میکردمو با کفشم دایره هایی میکشیدم اینا رو زمزمه کردم
مجبور نیستی بگی، لارا خیالمو راحت کرد
لبخند زدمو بهش نگاه کردم، ممنون
بازم به حرف زدن ادامه دادیم. اون صمیمی و یه ذره عجیب بود، من ازش خوشم می اومد. نمی تونستم باور کنم انقدر سریع و راحت یه دوست پیدا کرده بودم.ما درباره ی معلم های اینجا و کلاس هامون حرف زدیم. بعدش شروع کردیم به حرف زدن درباره ی بچه ها. لارا گروه ها و فعالیت های بعد از مدرسشونو بهم گفت
درباره ی اون پسره چی؟ وقتی برمیگشتمو به پسری که قبلا بهم پوزخند زده بود نگاه میکردم، اینو پرسیدم
اوه اون هریه، لارا خندید، اون پسره بد باحاله. من به عوض شدن لحن لارا خندیدم
اونقدرام بد به نظر نمیرسه، شونه هامو بالا انداختم
فقط تا آخر روز رو صبر کن و خودت میفهمی، وقتی آقای استوکس گلوشو صاف کرد که کلاسو شروع کنه، لارا حرفاشو قطع کرد