ساعت8و دارم سعی میکنم تو این هوای کاملا بارونی خودمو به سرعت به خونه برسونم
بعد از حدود بیست دقیقه تونستم خودمو درون یه خونه گرم پیدا کنم
سریع یک سیب برداشتم و یک ژاکت کرمی و کتابی دربارهی شب ارواح
درو پشت سرم بستم و دوچرخه ام با پرسرعت ترینم به سمت چنگل کنار دریاچه رکاب زدم
حدود یک کیلومتر با اخونه فاصله داره
جاده جنگل گلی شده و نمیتونم بقیه راهرو با دوچرخهبرم مجبور شدم پیاده بشم و دوچرخه رو دنبال خودم
بکشم
بعد از 5دقیقه پیاده روی توی گل ها و سرتا پا کثیف شدن بلاخره رسیدم
با دیدن اینجا دوباره همون حس همیشگی درونم رو فرا گرفت و باعث میشه به بقیه چیزها
اهمیت ندم ازدرخت همیشگی با کتابم بالا رفتم و توی خونه کوچیکی که بالا درست کرده بودم
نشستم و شمع توی کلبه روروشن کردم
ولی با وجود هوای سردنور کمی رو از خودش نشون میداد
شمع رو بالا گرفتم و به دریاچه زیر کلبه چشم دوختم
جایی که همیشه اخر هفته با خوانوادم اینجا رو شب میکردیم
خاطره یکی از اون روزهای بهاری جلوی چشمام نمایان شد
YOU ARE READING
FOREST SECRET
Horrorشاید همه چی یک خواب باشه یا یک کابوس تلخ یا یک رویای شیرین فقط یک انتخاب!