"ملودی بهتر بجنبی وگرنه بدون تو به اون کلاب لعنتی میرم تا بفهمم باباهامون دارن چی کار میکنن" صدای النور کل خونه رو پر کرد بود و من با عجله داشتم آماده میشدم بالاخره بعد از ده دقیقه آماده شدم و با سرعت از اتاقم بیرون رفتمو از پله ها پایین اومدم النور دست به سینه جلوی در وایساده بود و با دیدن من اخم کرد پوفی کشیدمو گفتم" ببخشید" و از کنارش رد شدمو به سمت ماشینی که بیرون منتظرمون وایساده بود رفتمو سوارش شدم و النورم بعد از من سوار شد و ماشین شروع به حرکت کرد به راننده آدرسو دادم تا ما رو برسونه منو النور دوستای صمیمی هستیم و پدرامون رئیس های بزرگترین باند اروپان و بهتر بگم باند خلاف کار و منو النور میخوایم سر در بیاریم که چه نقشه ای توی سر پدرامونه بخاطر همینم داریم به اون کلاب میریم اون کلاب بزرگترین کلاب اروپا محسوب میشه برای باندای خلاف کار. ما بعد حدود نیم ساعت به اون کلاب مزخرف رسیدیم پول راننده رو حساب کردمو بعد از النور از ماشین پیاده شدم روبه روی ساختمون سفیدی که جلوم بود وایسادمو دستامو تو جیب کت لیم فرو بردم النور جلوتر از من وارد ساختمون شد و منم پشت سرش وارد شدم صدای موسیقی بلندی کل راهروی کلابو گرفته بود راهرو تاریک بود و کسی اونجا نبود توی راهروی تاریک جلو رفتیم و هر چقد جلوتر میرفتیم صدای موسیقی بلند تر میشد به در مشکی بزرگ آخر راهرو رسیدیم جلو رفتمو درو باز کردم و وارد اون کلاب شلوغ شدم و النورم دنبالم وارد شد اونجا پر از آدم مست بود که داشتن میرقصیدن و بعضیا هم نشسته بودنو مشغول لاس زدن بودن النور کنارم قرار گرفتو پرسید" الان باید کجا بریم تا پیداشون کنیم؟" رو بهش کردمو نیشخند زدمو گفتم" بهتر اتاق مخفیشونو پیدا کنیم" النور با گیجی بهم نگاه کردو گفت " اتاق مخفی؟" سرمو به علامت آره تکون دادم و گفتم" دنبالم بیا".به سمت باری که اون طرف اون سالن بزرگ بود رفتم جلوی بار وایسادم پسری که مسئول بار بود با دیدن ما نیشخند زدو با حالت بازیگوشی گفت" نوشیدنی چی میل دارید؟" بهش نیشخند کوچیکی زدمو گفتم " فعلا هیچی" ابروشو بالا دادو گفت" پس میتونم بهتون کمک کنم؟" "هوووم فک کنم بتونی..."بعد از کمی مکث ادامه دادم "میخوام بدونم رئیسای باندا کجا جمع میشن" "خب این جزو اسرار و ما نمیتونیم به کسی اینو بگیم" از توی جیبم یه مقدار پول دراوردمو روی میز گذاشتم وگفتم" حالا چی؟" اون پسر یکم بهم نگاه کرد بعد چند ثانیه گفت" ته سالن یه راهرو هست آخرین اتاق دست چپ" " و راه پشت بوم کجاست؟" "ته همون راهرو سمت راست پله ها میرن پشت بوم"از اون پسر تشکر کردمو به سمت النور که با بهت به من زل زده بود برگشتمو گفتم" چیه ؟" اون ذوق کردو گفت" عالی بود" لبخند زدمو گفتم" میدونم" با النور به سمت ته سالن که اون راهرو قرار داشت رفتیم وقتی رسیدیم به اطراف نگاه کردم تا مطمئن شم کسی حواسش به ما نیست و سریع وارد راهرو شدیم به ته سالن رفتیم صدای خنده های بلند چند تا مرد شنیده میشد روبه النور کردمو آروم گفتم" بهتر بریم بالا پشت بوم " اون سرشو تکون دادو ما از پله هایی که سمت راست قرار گرفته بود به سرعت بالا رفتیم و وارد بالا پشت بوم شدیم کانال کلر اتاق مخفی اونا رو پیدا کردمو از توی کله پشتیم یه میکروفون کوچیک رو بیرون اوردمو به هدفونم وصلش کردمو وارد کانال کلرش کردم و منو النور الان میتونستیم به حرفاشون واضح گوش بدیم یکی از مردا که حدس میزنم پدر النور بود گفت" به هر حال ما نمیتونیم با شما توافق کنیم آقای استایلز مگر این که ریاست باند آمریکای شمالی رو به ما واگذر کنید" صدای پسر جونی که نمیشناختم گفت " من نمیتونم همچین کاری بکنم و درضمن بهتر که شراکت با منو قبول کنید چون این هم به نفع شماست هم به نفع خانواده هاتون" و بالاخره صدای پدرم اومد گفت" هارولد این موضع به خانواده هامون مربوط نمیشه " اون پسر جون گفت" ولی من همه چیزو به همه چیز ربط میدم پس واقعا بابتش متاسفم آقای اسمیت" پدرم گفت" منظورت چیه هارولد؟" "دخترتون آقای اسمیت" با این حرفش شوک شدم منظورش من بودم ولی قبل از اینکه پدرم بخواد چیزی بگه موبایل یکی از اون سه مرد زنگ خورد و اون پسر جون جواب داد" چی شده ؟...چی؟...دارن تو کار ما سرک میکشن الان تو پشت بومن ...لعنتی..."و گوشی قطع کرد....پایان قسمت اول😝😝😝
BINABASA MO ANG
Vain Love
Fanfictionملودی یه دختر کنجکاو و زرنگیه که پدرش خلاف ترین باند گنگستر نیویورک.... داستان از جایی شروع میشه که ملودی و دوستش برای این که سر از کار پدراشوندربیارن اونارو تعقیب میکنن ولی ملودی با چیزی روبه رو میشه که اصلاً انتظارش رو نداره ......