برای بار هزارم دستش رو تو موهاش گیر میدهد.کلافه بود.خیلی کلافه بود.هنوزم اتفاقاتی که براش افتاده رو هضم نکرده.هنوزم باورشون نکرده.برای صد هزارمین بار انچه گذشت زندگیشو مرور میکنه.نه...بازم نمیفهمتش.بازهم گیج تر از قبلش میشه.قبل از اینکه بخواد دوباره مرور کنه صدای در اونو از افکار درهمش بیرون میکشه.+نایل...بدو دیگه پسر...دیگه داره زیاده روی میشه ها
سرشو تکون میده:الان میام...فقط لو...همه رو از اتاق بیرون کن...تنها جوابی که میشنوه صدای بسته شدن در بودش.بلند میشه.به چهره خودش تو اینه خرد شده نگاه میکنه.خودش؟!نه این خودش نیست.این اون نایل مهربون نیستش.اون عوض شده.سرنوشت عوضش کرده و حالا تو این زیرزمین بدبو اوردتش.پوزخندی به خودش میزنه و برای بار سوم هر انچه که تو اینه مونده رو با مشت باندپیچی شدش خورد میکنه.نمیخواد دیگه از حودش تصویری داشته باشه.اصلا نمیخواد.
نفس عمیقی میکشه.از خرده شیشه ها دور میشه و سمت در میره.وقتی پاشو از الونک شخصیش بیرون میذاره انگاری سنگینی هوا براش صد برابر میشه.دوست داشت برگرده اما لفت دادن زیادیم درست نبود.بهرحال یه دوشیزه منتظرش بود.از حرف خودش خندش میگیره.اره دوشیزه...دوبار...
به سمت اتاقی که نمیدونه قراره چه بلایی سر خودشو اون بیاد راه میوفته.در اهنی سختش با قیژ گوشخراشی باز میشه و چهره اون برای نایل نمایان میشه.چهره ای که درهم بود.درست مثل قلب نایل.وارد میشه و درو پشت سرش میبنده.به در تکیه میده.بازهم بهش نگاه میکنه.به دختری که وسط اون اتاق کثیف رو صندلی مشکی رنگ،برهنه با توپی قرمز رنگ که به وسیله بندهای چرمی داخل دهانش بود و با طناب های کنفی که علاوه بر دست و پاش دور سینش اونقدری محکم بسته شد بود که سینه هاش کبود از داخل طناب به بیرون زده شده،نشسته بود.همون بار اول کافی بود تا دل مهربونش به رحم بیاد.با خودش کلنجار میره اخرم تسلیم میشه.میره جلو.دونه دونه و اروم طناب هارو باز میکنه.اول طنابهای دور سینش که بلافاصله با باز شدنش دوباره رنگ به سینه های کبودش برمیگرده.بعدش اروم وبا حوصله طناب دور دستهای اون رو باز میکنه.روی زانوش میشینه.دستشو نوازش بار از رون دختر تا طناب دور مچ پاش میکشه.سرشو بالا میاره و تو چشمای ترسونش نگاه میکنه.اروم میگه:خودت اون توپ رو باز کن.
بدون معطلی دستشو بالا میاره و از پشت سرش قفل توپ باز میکنه و به سرعت از داخل دهانش بیرونش میاره.میندازتش رو زمین.اشکاش روی گونش جاری میشن.سریع با کف دستش پاکشون میکنه و با صدای لرزونش میگه:من...من متاسفم نایل...کارم...
نمیذاره حرفشو بزنه:هیش... روی زانوش بلند میشه و دم گوشش زمزمه میکنه:کارت بی جواب نمیمونه...
چشماش گشاد میشن...نایل حتی فرصت تحلیلم بهش نداد و با فرود اوردن لبهاش روی لبهای اون ذهنشو قفل کرد.بوسیدنش بوسیدن از روی عشق علاقه نبود بلکه بوسه ای میان خشم،نفرت و نیاز بودش.وحشیانه.جوری که مو رو به تن ا.ت سیخ میکرد.
به بوسش ادامه داد و تو همون وضعیت طناب سفت دور پای ا.ت رو باز کرد و به گوشه ای انداخت.بوسشونو وحشی تر کرد.سفت و گاهی هم همراه با گزش های سخت که دختر از روی درد ناله میکرد.دستش را میان پای دختر برد.با انگشت میانه ابتدای درز واژن😐دختر را مالش داد تا وقتی که صدای اه ها و خیسی که روی انگشتش نشسته بود به او فهماند که به حد نساب رسیده.دست از کار کشید.دستش را به پشت سر دختر برد.دختر این کارو از روی محبت سنجید اما نمیدونست که چه چیزی در انتظارش هست.او موهای زیبای دختر را داخل مشتش گرفت.لبش را از لب او جدا کرد و بلند شد و تا جایی که میتونست کشید.حتی جیغ و ناله های عشقش هم مانع کارش نشد.پرتش میکنه سمت دیوار.میره سمتش.از همون بالا مغرورانه به صورت خیس و زخمیش نگاه میکنه:دردی که داری میکشی خیلی کمتر از دردیه که من کشیدم...خیلی..
.
دولا میشه و بازهم موهاشو میکشه و به کمک موهاش بهش دستور میده که بلند شه.میکوبتش به دیوار و خودشو بهش میچسبونه.سرشو داخل گردنش میکنه و گازهای پیاپی که میگیره دردو تو وجود دختر دو چندان میکنه.تکون های بیش از اندازه دختر کلافش میکنه.عصبی میشه و بدون اینکه ازش فاصله بگیره پیرهنشو در میاره:خودت خواستی اینقد زود اتفاق بیوفته...دختر هیچی نمیگه و فقط ترسیده نگاهش میکنه.سینش از زور سختی تنفس به شدت بالا و پایین میره.محو تماشای نایلش میشه.اره نایل اون.اونا عاشق هم بودن اما.سر اشتباه کوچیک.اهی که از اعماق وجودش از روی درد تو سینش میکشه مصادف میشه با درد عجیبی که زیر دلش ایجاد میشه.دهنش باز میمونه.به وضعیتش نگاه میکنه.پاهای سفیدش دور کمر نایل بودش.نایل زیر دو لپ باسنشو با دستهاش گرفته بود و از همه بدتر...اونا کاملا بهم وصل بودن.کاملا بهم ارتباط داشتن.یکی شده بودن.بعد از چند ثانیه ضربه هایی که نایل داخل دختر میزد او رو از فضای اطرافش بیرون میکشوند.
و تو دنیای جدیدی میبرد.صداها براش نا مفهوم میشد و هیچی نمیفهمید.هیچی.فقط گه گاهی از زیر چشم صورت خیس از عرق نایل و میدید که چطور غرق لذت هستش.دستشو به سمت ابتدای درز واژنش بردو با ملیدن اون قسمت لذت خودش رو دو چندان کرد.اه های هردو تو اتاق خالی منعکس میشد.صدای برخورد شکم نایل با باسنش بلند تر از هر صدایی بودش که توی اون زیرزمین نمناک بود.و اما نایل.درد و لذت برایش باهم امیخته شده بود.قابل توصیف نبود.هیچوقت تجربه نکرده بود.انگاری توی جهانی دیگر سیر میکرد.سرعتشو بیشتر میکنه.یکی از دستهاشو از زیر باسن دختر برمیداره و محکم تو صورتش چک میزنه.تقریبا جوری داد میزنه که یقینا حنجره اش زخم شد:چرا دختر...چرا من چی برات کم گذا...اه...گذاشتم...چ..چرا...من...عاشقتم لعنتی...عاشق...
نتونست حرفشو ادامه بده...دردش دو چندان شد.از زور درد تا اخرین حد ممکن داد زد و ا.ت مایع گرمی را داخل خود حس کرد...و کمی بعد...اروم ا.ت رو پایین اورد و خودش به دیوار تکیه داد...دستش را روی زانوهایش قرار داد و از اعماق وجودش التماس وار نفس میکشید.ا.ت دستش را روی شونه ی پهن نایل گذاشت:خوبی نایل؟!
نفهمید چیشد فقط وقتی بع خودش امد تو بغل نایل فشرده شده بود و این صدای نایل بود که تو گوشش زمزمه وار میگفت:هیچوقت تنهام نذار------------------
فعلا اینو داشته باشید ایمجین بعدی بی نظیره 🌹
ووت و کامنت فراموش نشه !
YOU ARE READING
dirty one shot
Fanfictionمجموعه ای از وان شات های درتی و اسماتی ❌از تمام سلبریتی ها❌ ⚠ برای درخواستی وان شات بعدی اسم سلب مورد علاقتونو کامنت کنید ⚠ +18 All Right Reserved 2016 Copyright © medioox