-اوه بدو مهسا چرا همیشه باید آخرین نفر باشی؟
نیلو در حالی که داشت در ماشینو باز میکرد گفت و بعد سوار ماشین شد و درو به شدت بهم کوبید.
-و تو چرا باید کسی باشی که همش غر میزنه؟
در حالی که داشتم آینه رو تنظیم میکردم رو به نیلو گفتم و اون چشم غره رفت و به بیرون خیره شد.
خب اونم حق داشت مهسا همیشه آخرین نفری بود که از خونه خارج میشد و این کارش همه رو عصبی میکرد ولی کسی جز نیلو عصبانیتشو بروز نمیداد.
بالاخره پس گذشت چندین دقیقه مهس تونست از آینه دل بکنه و از خونه خارج شد و سریع سوار شد.-چه عجب!
نیلو با طعنه گفت و به روبه روش خیره شد.
از توی آینه بهشون نگاه کردم نیلو صورتش از حرص کاملا قرمز شده بود و مهسا هم طبق معمول با گوشیش ور میرفت و ریز ریز میخندید.
-مانا،نمیخوای بری؟الان برنامه تموم میشه.
مینا از پشت یه کتفم کوبید به خودم اومدم و سرمو تکون دادم و راه افتادم.
آرزو که طبق معمول روی صندلی جلو میشست دستشو برد و ظبط و روشن کرد و صدای کریه خودم پیچید تو ماشین واقعا نمیدونم چرا باید یه سری آدم فن یه آدم بد صدا مثه من باشن فولدر و عوض کردم.برنامه تقریبا یه ربعی ازش گذشته بود و با ورودمون و همینطور نشستنمون روی صندلی های ردیف اول و با صداهای موزون و خنده هامون نظم سالن و بهم زدیم و توجه همه روی ما بود.
مجری با دست به سمتمون اشاره کرد.-و حالا ما شاهد حضور (bad gals) هستیم که طبق روال همیشه با ورودشون سالن و زیر و رو کردن.
-الان من بخندم ؟
توی گوش مهس گفتم و به قیافه بقیه بچه ها نگاه کردم اونام هیچ حسی تو صورتشون نبود و پوکر به مجری نگاه میکردن.
-نمیخواید سلام کنید؟
مجری بهمون خیره شد و بقیه دست زدن.
-سلامه عنه که من به تو بکنم؟
مینا بلند گفت ولی خدارو شکر کسی فارسی نمیفهمید پس اتفاقی نیفتاد.
آرزو از جاش بلند شد و بعد مینا و به ترتیب همه بلند شدیم و مثل همیشه خم شدیم اینم روش سلام کردن ما بود که همه فکر میکردن از ادب زیاده ولی درواقع از خستگی زیاد در تکون دادن 5 سانت گوشت بود.
برگشتیم و برای بقیه سلب ها و فنا دست تکون دادیم و نشستیم.-خب میخوایم برنامه رو با خوندن یه آهنگ به طور رسمی شروع کنیم.
با شنیدن این جمله از زبون دنیل همه شروع به جیغ و دست زدن کردن و من از خستگی زیاد فقط تماشا کردم.
-خب خب آروم باشید تا بگم خواننده های این قسمت کیا هستن و بعد دوباره همه باهم جیغ میزنیم.
YOU ARE READING
LOVE is LOUDER
Fanfictionدر اصل میشه گفت این داستان تخیلات و رویاها و دیوونگی های 3 تا دایرکشنر دیوونه اس و مطمئنم که خیلی از شما از این رویاها داشتید و دارید. میتونید این داستان و یه ایمجین طولانی در نظر بگیرید. پس امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد. م.ه