خسته ام...
احساس میکنم یه وزنه صد کیلویی روی شونه هامه
نمیدونم دقیقا تا کی باید به این بازی ادامه بدم دارم کم کم از این شهرت و ثروت متنفر میشم چه فایده هم شهرت دارم هم ثروت اما آزادی واسه بیان این حقیقت که من همجنسگرا هستم رو ندارم عصبی میشم وقتی هیچکس درکم نمیکنه و هردفعه یه لقب جدید به لقبای دروغینم اضافه میشه یعنی اینقدر سخته براشون که احترام زیاد منو به یک زن فقط احترام ببینن و هی واسم داستان جدید درست نکنن دست خودم نیست من واسه جنس زن احترام قائلم اما تا حالا حتی یک بارم به یک زن با نظر بد نگاه نکردم نمیدونم چرا لقب زن باز رو گذاشتن روم این واقعا سنگینه برای من...
زندگیم تاریکه...
آه پر دردی میکشم...
با تکون خوردن جسم توی بغلم به خودم میام با دیدن پسرکوچولوی ملوسی که مثل کوالا بهم چسبیده ناخودآگاه لبخند میزنم همه اون افکار و احساسات بد دود میشه میره هوا این ناشکریه اگه بگم در کنار همه سختیایی که میکشم از زندگی خصوصی و شخصیم ناراضیم شاید اگه به عشق شهرت اون روز صبح از خواب پا نمیشدمو به اون مسابقه نمیرفتم الان عشق زندگیمو در کنارم نداشتم بلاخره هرچیزی تاوانی داره تاوان شهرت ما پنهان موندن عشق ما و سختیای این پنهانکاری....
اروم خم میشمو بوسه کوچولویی روی موهای نرمش میذارم و با دستم اخم روی پیشونیشو صاف میکنم نگاهم روی صورت خوشگلش چرخ میخوره دستمو اروم توی موهای نرمش فرو میبرم باز تو بغلم ول میخوره و با دست کوچولوش محکم تر بغلم میکنه با دیدن حرکاتش خندم میگیره بی طاقت لب هامو روی لب های صورتیش میذارم و ارومو نرم میبوسم لباشو دستمو اروم توی موهاش حرکت میدم نفس های ارومش آرامش رو توی رگ هام تزریق میکنه و بازهم تو دلم از خدا بخاطر هدیه دادن این فرشته کوچولو بهم تشکر میکنم...
درسته دو سال ازم بزرگتره ولی سنش این حقیقت رو که اون فرشته کوچولو منه رو عوض نمیکنه گرچه خودش شدیدا مخالف کوچولو بودنشه و همیشه با اخم و غرغرهاش سعی میکنه ابهت خودشو نشون بده تا من ازش حساب ببرم و هر دفعه بهش نگم لیتل بوی یا کیتن البته من هم کسی نیستم که جلوی یه پسر کوچولوی عصبانی که با اخم هاش صد برابر کیوت تر از قبل میشه جدی رفتار کنم اون همیشه کیتن منه
دستمو از توی موهاش در میارم اروم به پایین میخزم تا درست رو به روی صورتش قرار بگیرم اون یکی دستمو میندازم دور کمر باریکو لختش اروم به خودم فشارش میدم و با سر انگشتای دستم بازم موهاشو نوازش میکنم نفس هاش به صورتم میخوره اروم چشم هام رو میبندم تا اروم بگیرمو بیشتر از این تکون نخورم اخه لیتل بوی من امروز واقعا روز خسته کننده و ناراحت کننده ای داشته نمیخوام بیدارش کنم اون به سختی خوابید...
چشم هامو باز میکنمو به صورت زیبای فرشته کوچولوم نگاه میکنم دلم میخواد تمام بدنشو نوازش و غرق بوسه کنم اعتراف میکنم تا چند دقیقه پیش افکار ناراحت کننده داشتن مغزمو میخوردن ولی الان افکار درتی نمیذارن خواب به چشمم بیاد واقعا کار سختیه خوابیدن اونم در شرایطی که لویی لخت با بدن بی نظیرش تو بغلم خوابیده اروم لبمو گاز میگیرم تا بی طاقت نشمو بیدارش نکنم پیشونیمو به پیشونیش میچسبونم به پلک های بستش نگاه میکنم نگاه کردن به پلک های بسته لویی مثل تماشا کردن دریا توی تاریکی شبه شاید نشه دریا رو دید ولی میشه حسش کرد من دریامو پشت پلک های بستش حس میکنم ...
حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم من همچی دارم یه زندگی رنگی باعشق...
زندگی من اصلا تاریک نیست...
دنیا کوچیکه دنیا بی ارزشه هرچیزی میتونه باعث ناراحتیت بشه اما وقتی عشق داشته باشی وقتی عاشق باشی اون ناراحتی بی معنیه زندگی تاریکه و عشق مثل رنگ تو میتونی با عشق به زندگیت رنگ بدی مثل اون آبی که لو به زندگی هری داد و مثل اون سبزی که هری به زندگی لویی داد اونا الان توی یه دنیای سبزو آبی زندگی و عاشقی میکنن تو هم میتونی توی دنیای تاریکت زندگی کنی و هم میتونی مثل اونا یه رنگ به زندگی کسی بدی و اونم رنگشو به زندگیت بده تا از زندگی و عاشقی کردنت لذت ببری...
پ.ن:هرکسی که خوند لطفا نظرشو بهم بگه💚💙
YOU ARE READING
زندگی تاریک بدون عشق یا زندگی رنگی با عشق؟ کدوم بهتره؟
Romanceدنیا کوچیکه... دنیا بی ارزشه... زندگی تاریک یا زندگی رنگی با عشق؟