ایونهی خیلی آروم چشماشو باز کرد.هیچ کسی دیگه اونجا نبود.یه حسی داشت .حس عجیبی بود .حسی که تا حالا تجربه نکرده بود.
من چم شده؟ حالم خوب نبس!!!!
میدونست موندن تو مدرسه دیگه فایده ای واسش نداره.تصمیم گرفت بره خونه.اما نمیدونست به پدر و مادرش چی بگه.طبق معمول تصمیم گرفت بره همون پارک قبلی که همیشه وقتی حالش بد میرفت،بره.دوباره روی همون تاب قبلیه نشست و شروع کرد به تاب بازی.یاد دفعه پیش افتاد که کای این لحظه کنارش بود.وقتی فکر اون افتاد دوباره سرخ شد و قلبش شروع کردن به تند زدن.محک با دستش کوبید به قلبش ....اه من چم شده؟؟؟ایونهی تو که بیجنبه نبودی!!!!
یه صدایی از پشت سرش گفت:نخیر تو همیشه از همون اولشم بی جنبه بودی!
ایونهی با شنیدن صدا برگشت و دوباره چشم تو چشم کای شد.کای لبخند زد و اومد و کنار ایونهی رو تاب
بقلیش نشست.ایونهی هنوز با تعجب به کای نگاه میکرد....تو....تو....یهو از کجا اومدی؟
از مدرسه!دیدم عین دیونه ها داری تو خیابونا گیج میزنی. گفتم بیام خودتو نکشی من دیگه حوصله مراسم و گل و حلوا و خدارحمت کنه جوون ناکام رو ندارم....
-خفه شو کای......
کای لبخند مهربون به ایونهی زد و دوباره قلب ایونهی عین دیونه شروع به زدن کرد.ایونهی روشو برگردوند تا دیگه کای رو نبینه.کای نفس عمیق ی کشید و گفت: واسه چی داشتی فرار میکردی از دست اونا!
ایونهی :سر قصیه دیروز ...میخواست دخلمو بیاره...
کای: خب حق داره....اون طوری دوست پسرش رو که دزدیدی بعدشم مو هاشو جلو همه کشیدی!منم باشم همین کارو میکنم.
ایونهی چپ چپ به کای نگاه کرد: من دوست پسرش رو ندزدیدم .اون خودش....بیخیال....در ضمن اونم منو زد!
کای خندید و گفت:هنوز همون حس رو به جانهو داری?
ایونهی:واسه تو چه فرقی میکنه؟
کای ساکت شد و فقط به ایونهی زل زد:چه فرقی؟یعنی هموز نمیفمی???
کای داد میزد و انا با تعجب نگاش میکرد!
کای:نمیدونی چقدر درد داره؟ نمیدونی چقد سخته شما دوتا رو تحمل کنم....درحالی از هردوتون متنفرم....نمیخوام تو رو با اون ببینم...نمیخوام با هیچ کس دیگه ببینم....میدونی تا الان چقدر تحمل کردم....؟ تو چی تو تا الان به من توجهی کردی؟ از نظر تو من فقط کیم جونگ این مزاحم بودم؟؟؟؟ درحالی که من تموم مدت عاشق تو بودم.ایونهی باورش نمیشد داره اینا رو میشنوه.کای جدی بود برعکس هر وقت دیگه.تو چشماش یه حس عصبانیت ،خشم،غم یا شاید تنهایی دیده میشد.این حس لعنتی چی بود که وقتی به چشمای کای نگاه میکرد،بهش دست میداد.
کای ساکت شده بود .میدونست زیاده روی کرده. فقط به انا زل زده بود.
ایونهی :.....ام....کای....من....
کای جلو دهنشو گرفت و گفت:تا الان این عشق یکطرفه رو نگه داشتم.میخوام همیطوری نگه دارمش.ازم نگیرش!
ایونهی حس میکرد میخواد گریه کنه.نمیدونست کای تو عذاب ه.واسش سخت بود همه چی!
آنا دیگه نتونست تحمل کنه و دست کای رو گرفت و اونو محکم بغل کرد.
ایونهی:من متاسفم کای.منو ببخش.من احمق نمیدونستم که تو اینقدر تو عذابی!
کای هم دستشو محکم دور کمر ایونهی حلقه کرد و اونو طرف خودش کشید.
برا مدت طولانی اونطوری موند بعد کای خودشو از بغل ایونهی جدا گرد و صورتشو تو دستاش گرفت و آروم بهش تزدیک شد و اونو بوسید ولی اینبا ر فقط کای نبود آناهم کای رو میبوسید.
هردوشون عاشق هم شده بودن.°The end°
YOU ARE READING
Kai, Are you following me? (completed)
FanfictionKai,Are you following me? یه داستان رمانتیک و کمدی...با کای از اکسو....به درخواست دوست خوبم کیمیا جوووون....امیدوارم لذت ببرید... لطفا نظر یادتون نره..... این داستان تقریبا به صورت وان شاخه ولی من تو دو قسمت یا شاید بیشتر میذارمش!