Tommy pov
در حالی که عرض خونه رو طی میکردم گفتم"اما لیزا این چجوری ممکنه؟؟چطور اینقدر سریع؟ اونا هنوز بقیه که قبل من بودن رو تست نگزفته بودن ازشون چرا یهو اینقدر سریع؟؟
لیزا منوبرده بود رستوران در واقع من اونو برده بودم که شیرینیشوبدم
لیزا در حالی که چنگالشو توی لازانیاش فور میکرد گفت"تامی درواقع اونا قبلش یه سری معیار برای پیدا کردن گیتارست جدید داشتن...ولی خوب بعد از تو من رفتم و یه سر وگوشی آب دادم..."درواقع آخر حرفشو آروم تموم کردو باعث شد با شک بهش نگاه کنم"یعنس چی سر وگوشی؟؟؟دقیقا از چه نوعش؟؟؟"
لیزا"یعنی رفتم یه ذره با اون مدیرخوشتیبه که اونجا بود لاس زدم تا بتونم برات پارتی بازی کنم ولی شت..انگار که خودش منتظر بود تا سفره دلشو باز کنه برام.."
بعدم پقی زد زیر خنده که باعث شد بعضی ها برگردن سمت ما..
در حالی که به بقیه آدمایی که تو رستوران چپ چپ نگاه میکردن لبخند زدم تا گند لیزارو درست کنم...
بعدم آروم رو بهش گفتم"هیس دختر آروم چته...الان پرتمون میکنن بیرون!"لیزا جلوی دهنشو گرفت باعث شد منم لبخند بزنم و گفتم"خب.. که سفره دلشو برات باز کرد؟!"
لیزا با شوق ادامه داد"اوه..آره بعدم من از زیر زبونش کشیدم بیرون بعد از اینکه با بیسیم حرف زدنو تموم کرد و گفت«بالاخره یکی پیدا شد که همه رو رد کنن ماهیگیرا سیدشونو پیدا کردن!»
بعد من ازش پرسیدم چی شده اون گفت این اتفاق نادریه که یکی اینقدر سریع انتخاب بشه ولی مثل این که خود خواننده و تهیه کننده ی بندم تاییدش کرده و گفته به بقیه برن خونه... بعدم من فهمیدم خود خواننده گروه هم حضور داشته که اون نفرو انتخاب کنه اولش ترسیدم که ممکنه تو خیلی ناراحت بشی ولی بعدش وقتی رفتم ب اون مرد تا بفهمم فهمیدم که اون نفر تویی و قیافم شبیه 0 شد ولی خیلی زود تورو پیدا کردم تا یه وقت خودشون نیان سراغت من این خبر خوبو بدم بهت"با توضیحاتی که لیزا داد بیشتر گیج شدم و گفتم"ولی اونجا همه داور بودن من خواننده بندو ندیدم اونا فقط چند تا پیر و پاتال بودن"
همه چی خیلی عجیب بود و از همه بدتر اون لمبرت اون قطعا یکی از علامت سوالای بزرگ تو سرم بود......two days later...
من آمادم؟؟....
فکر کنم
نه نیستم
نه هستم
لعنتی تامی این حال مضخرف استرسو تموم کن...
اگه متوجه بشن که انتخاب درستی نبودم چی؟؟
یعنی منو حذف میکنن؟؟یعنی اون برگرو ازم میگیرن و پاره میکنن؟؟؟
شت!!!! خدای من دارم از استرس میمیرم..."آقای جو رتلیف نمیخواین تشریف بیارین با گروه آشنا بشین؟؟؟"
لعنت به دستای من که دارن میلرزن...چرا دارم حس میکنم دنیا داره دور سرم میچرخه؟؟
رو به اون دختر تقریبا ۲۱ ساله که فکر کنم اسمش تالیا بود و مسعول هماهنگی بین اعضا بود گفتم"مـَ...ن فـ..فکر کنم شایـ...ید بعدا...ها؟"
YOU ARE READING
you left me in the dark
Fanfictionمطمعنن اولین داستان آدومی فارسی برای اولین بار برای طرفداران آدام لمبرت Slow update