اخرین فاکتور مالی شرکت بررسی کرد و دفترشو بست ، دستی توی موهاش کرد و اونارو عقب زد ، باید اینارو نشونش میداد ، پس دفتر برداشت و از اتاق بیرون زد . دکمه آسانسور رو زد و صبر کرد تا بیاد پایین ... واقعا کی حوصله داره یه طبقه رو از پله ها بره بالا ؟ مطمئنن هری جزوشون نیس ... سوار اسانسور شد و دکمه ای که طبقه سه رو نشون میداد زد . و بعد از چند لحظه این صدای اون خانم بود که هریو به خودش آورد تا از اسانسور بیاد بیرون .
رفت پیش منشی و گفت :
_سلام ...میشه بهشون بگین من اومدم کار مهمی دارم باهاشون !
_حتما ! چند لحظه !
از منشیه اتاق تاملینسون خوشش نمیومد یجوری عین این ... بچ ها رفتار میکرد .. اوه فاک داشت چی میگفت ؟؟ اون دختر از جاش بلند شدو با عشوه از کنار هری گذشت و به اتاق لویی رسید . در زد و بدون گرفتن اجازه وارد شد .
لویی از جاش پرید و روزنامه ای که میخوند از دستش افتاد ...با چشم غره به اون دختر بچ زل زد و گفت :
_خانم هزار بار تا حالا نگفتم باید اجازه بگیرین بعد وارد اتاق بشین ؟
_قربان ..آقای استایلز اینجا هستن ..میگن کار مهمی باهاتون دارن
دختر بدون توجه به کنایه لویی ، حرفشو زد و منتظر جواب موند .
_بگید بیاد تو
_بفرمایین !
منشی رو به هری گفت و اون بعد از اینکه یه نفس عمیق کشید و موهای مرتبشو مرتب کرد ...پرونده توی دستشو محکم تر توی بغلش گرفت و وارد اتاق شد
_سلام
لویی سرشو به معنی سلامش ، تکون داد و یه تای ابروشو بالا انداخت . منشی درو بست و هری موند و لویی .... _خب ؟ ..این کار مهمت چیه ؟
هری نفسشو نامحسوس فوت کرد و جلوتر رفت .
_اینا فاکتورای این ماه شرکت هستن ، گفتم حتما میخواید یه نگاهی بهشون بندازین
لویی سرشو تکون داد و روزنامه رو روی میز گذاشتو پرونده رو برداشت ._اوه...اره کار خوبی کردی !
لبخند محوی زد و فاکتور هارو بالا پایین کرد ، نگاه کوچیکی به هری که دستاشو پشتش بهم قلاب کرده و به زمین چشم دوخته بود انداخت ، به مبل روبه روی میزش اشاره کرد
_بشین ...
کروات از قبل شل شدش رو با دو تا دکمه اول پیرهنش باز کرد .
اتاق واقعا گرم بود ..
_کاریم باید انجام بدم ؟
_بله ..اون پائینو امضا کنید !
هری بدون مکث گفت و نفس عمیقی کشید ، اون لعنتی داشت با هری چکار میکرد ؟ نمیدونست هری روش ... اوه ..البته که نمیدونست . ..