دان.سوم شخص
عشق عجيبه بعضي وقت ها مجبوري راهي رو انتخاب كني كه نميدونستي اين راه بعدها بزرگترين پشيمونيت ميشه...
بعد از اتفاقي كه براي سمر افتاد كار محند هرشب مست كردن و جلوي قبرش زجه زدنه اما چه فايدهدان.سمر
لباس مشكيم رو پوشيده بودم و به گل رز تو دستش نگاه ميكردم هرشب گل رز مياره الان دقيقا ٦ ماه از مرگم ميگذره و كسي نميدونه من زندم شايد ٢ نَفَر بدونن كه نقشش با اونا بود اگه اونا نبودن من واقعا مرده بودم
اوزان:درين بايد بريم يكي ميبينتت،نميخوام خراب شه اوضاع
سمر:اوزان همش من رو درين صدا ميكني واقعا خسته شدم حداقل تو منو با اسم خودم صدا بزن،نميتونم تنهاش بزارم مگه نميبيني مست اگه چيزيش شه چي؟؟؟
اوزان:سمر همش به فكرشي اما اون چي بود؟؟؟عذاب تو رو ديد بچت رو به خاطره اون از دست دادي
سمر:اوزان ٦ ماه اينجاس هميشه اينجاس من ميبينمش
صدايي كه اومد نتونستم ديگه با اوزان بحث كنم
محند نيس كجا رفته؟؟؟
اوزان منو دور كرد و سوار ماشين شديم
اوزان:ديگه نيا اينجا سمر قول دادي الان بايد رو بيسان و مادرت تمركز كنيم
س:اوزان اونا آماده نيستن منو ببينن فكر ميكني چي ميشه؟؟؟سلام خوبين،من زندم
اوزان من بايد برگردم آمريكا نميخوام اينجا باشم
اوزان دست سمر رو ميگيره و تولدش ميكنه
اوزان:سمر من بهت گفم بيا فرار كنيم خودت گفتي نه و ميخواي بياي و همه رو ببيني مادمازل با عدنان بي ازدواج كرده ديگه بهتره كاري باهاشون نداشته باشيم
سمر:من فقط دارم تلاش ميكنم از زندگيشون برم ولي محند رو بايد به خاك سياه بشونمماشين حركت ميكنه و اونا قبرستون رو به سمت خونه اوزان ترك ميكنن
از حياط كوچيك ميرن داخل خونه و وارد خونه ميشن
اوزان سمر رو بغل ميكنه و رو موهاش رو بوس ميكنه
اوزان:سمر تو خواهرمي يه تيكه از جونممي ميدونم نميشه سخته بيا بريم،به مامانت و بيسان فكر نكن،من خواهر خوشگلم رو ميخوام
سمر خودش رو بيش تَر تو بغل اوزان جا ميكنه و عطري و بو ميكنه،اين عطر از وقتي اومده از وقتي صداي قلب اوزان رو شنيده ديگه زندگيش مثل قبل نيس
سمر:اوزان مامان گل كي مياد؟؟؟برام ميخواس شيرينم درست كنه
اوزان دست سمر رو ميگيره و با هم ميرن تو هال كوچيك خونه و ميشينن رو صندلي كوچيك و اوزان جلوي پاي سمر زانو ميزنه
اوزان:سمر خواهش ميكنم بيا برگرديم ميدوني بدون تو برنميگردم،سمر اينجا برامون خطرناكه اگه بياض آقا پيدامون كنه زندگيمون به خطر ميافته
سمر موهاش رو از تو صورتش ميزنه كنار و به اوزان خيره ميشه
س:اوزان فقط ١ هفته بهم وقت بده قول ميدم بريم فقط ١ هفته من بايد مامانم و بيسان و ببينم
كليد توو در چرخيد و مامان گل با سيد خريد اومد توودان٠محند
وقتي از خواب بيدار شدم خودم رو روو تخت ديدم ،همه چي تار بود كم كم واضح شد توو يه خونه كوچيك بودم؟؟!!!
اينجا ديگه كجاس؟؟؟؟
با صداي در و كسي كه ديدم ديگه واقعا نميدونم چي كار كنم فقط اي كاش نميديدمش كه روزاي بد دوباره بيان_______________________________
داستان تازه شروع شده كلي شخصيت اضافه ميشن
درخواستي خواستين حتما انجام ميشه حتي اگه خواستين شخصيت درخواستي هم ميارم
دلم ميخواد اوزان رو يه دوست پسر داشته باشه،كي باشه خوبه؟؟
نظرتون چيه اگه نسليهان رو هم بيارم
YOU ARE READING
عشق ممنوع
Fanfictionفصل جديدي هست كه خودم دلم ميخواس فيلم اين جوري باشه كه خودكشي ثمر يه بازي باشه و اتفاقاتي كه بعد اينكه مثلا خودكشي ميكنه براش رخ ميده.....