2

1.3K 255 62
                                    


چشامو که باز کردم خودمو با حوله سفیدم که الان تقریبا قرمز شده روی تخت پیدا کردم.
بلند شدم. سرم هنوزم گیج میرفت و آماده بودم تا چیزایی که نخوردمو از معده خالیم به بیرون بریزم.
سیبی که نمیدونم چند وقته کنار تختمه رو برداشتم و یه گاز ازش زدم و بی توجه به طعمی که میداد قورتش دادم. باید یه چیزی میخوردم تا این سردرد مزخرف راحتم میذاشت.
"هری؟ بیدار شدی؟"
"آره، بیدارم."
به صورتش نگاه کردم. خوشحال بنظر نمی رسید.
"قرصات تموم شده. باید یه سری جدید بخریم."
نیشخند زد. چیزی که من ازش بیشتر از هرچیزی وحشت دارم؛ ولی وایسا مگه من قرص مصرف میکنم؟ رد گناهشو گرفتم و رسیدم به قوطی قرصی که روی میز کنار تخت بود.
برش داشتم و روشو خوندم.
اسم KETAMIN با رنگ صورتی روی برچسب سفید نوشته شده بود. من اسم این قرص رو به خاطر نمیارم ولی اگه اون میگه حتما از این قرص  استفاده میکردم و نیازه تا ازش بخرم.
"لباس بپوش هری. اصلا نمیخوام دیر برسیم و ما امشب بدون کی-اسپشیال خونه باشیم."
بلند شدم و شلوار جین گشاد آبیم و یه تیشرت مشکی رندوم پوشیدم و کت قهوه ایمو تنم کردم و کلید ماشینمو برداشتم. اون روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بود و به تلویزیون خاموش نگاه میکرد.
"اون که خاموشه. به چی نگاه میکنی؟"
"خاموشی هری. چیزی که همه ازش فرار میکنن ولی آخرشم همون چیزی که ازش فرار میکنن میشه مرهم روی زخماشون. هرچقدرم تو توی روز و روشنایی آفتاب شاداب باشی، نمیتونی عشقت نسبت به افکار آواره ای که توی تاریکی به خرابه های ذهنت پناه میارن رو انکار کنی."
از جاش بلند شد.
"بیا هری، ساعت 9 شبه و ما تا ساعت 11 بیشتر وقت نداریم تا خودمونو به جایی که میخوایم برسونیم."
دنبالش رفتم. سوار ماشین شدیم و راه افتادم. توی افکارم غرق شده بودم و اصلا حواسم نبود دارم کجا میرم ولی چون اعتراض اون رو نمیشنیدم میدونستم راهم درسته.
به یه خرابه که رسیدیم بهم گفت نگه دارم و برم اون تو و کتامینی که بهش احتیاج دارم بخرم.
"یه خرابه؟ فکر کردم قراره به دارو خونه بریم."
"هری تو آلزایمر گرفتی؟ ما همیشه کتامینو از اینجا خریداری میکنیم. برای همین به اون قرصا احتیاج داری. تا آرامش بگیری و افکارتو بچینی کنارهم. پسر بیچاره من."
از ماشین پیاده شدم. من کل این راهو خودم با کمک صدای تو ذهنم اومدم پس حتما راهو بلد بودم.
وارد خرابه شدم و چشمم افتاد به یه پسر جوون پانک که روی تخته سنگ کنار اتیش نشسته بود.
" میتونم کمکت کنم؟"
"امم...م..من..کتامین میخوام."
" تو؟ برای استفاده از کی-کت زیادی پاستوریزه نیستی؟"
"اینش به تو مربوط نیست. اون لعنتیو بده به من."
پسر شونه هاشو انداخت بالا و بسته کتامینو از توی کوله پشتی ای که همراهش بود در اورد.
"200 دلار."
پسر گفت و منتظر شد تا من پولو پرداخت کنم.
دست کردم تو جیبم ولی یه چیزی متوقفم کرد. اون.
"احمق نشو هری. قرار نیست پولی به این پسر پرداخت بشه."
مطمئن نبودم باید چیکار کنم.
"اون تخته سنگو اونجا میبینی؟ فقط هولش بده و بعدش تمام اون قرصای توی کیفش مال توئه."
من نمیخواستم اون پسر صدمه ببینه ولی صداهایی که میگفتن اون راست میگه خفه نمیشدن.
دستمو روی گوشم گذاشتم ولی صبرم لبریز شد و یه قدم به جلو برداشتم و اون پسرو هول دادم. افتاد و سرش به تخته سنگی که لحظاتی پیش تکیه گاهش بود برخورد کرد و یکم ناله کرد و بعد بدن بی جونش آروم گرفت.
یه روی من دلش میخواست پسر زنده باشه و من دست به قتل نزده باشم ولی روی مخالفم میخواست اون پسر مرده باشه تا کسی نفهمه چیکار کردم.
"باید بسوزونیش دارلینگ."
اون بهش دستور داد. مثل همیشه.
"نه.."
نا مطمئن گفتم و به پسرک خیره بودم.
"نه هری؟ میخوای با من بجنگی عزیزم؟"
خندید و صدای خندش توی ذهنم اکو شد. ترس. این ترس لعنتی از این پسر باعث و بانی تمام اشتباهات بود.
"زودباش هری. چرا برامون به آتیش بازی کوچیک راه نمیندازی؟ انقدر ترسو نباش."
باز صداها و بازم من در برابرشون بی دفاع بودم. پس دبه بنزین توی ماشینمو اوردم و روی پسر خالی کردم. جیباشو گشتم و کارت شناساییش و هرچیزی که ممکن بود باهاش شناسایی بشه رو برداشتم و پسرو سمت اتیش هول دادم و کباب شدنش توی آتیش رو به تماشا نشستم.
با مدارک شناسایی و کوله اون پسر توی ماشین برگشتم و اون هم پشت سرم توی ماشین اومد.
به مدارک نگاه کردم. زین جواد مالیک. 18 ساله.
"در آرامش بخوابه."
صدای فرد کنار دستم باعث شد بخوام بالا بیارم. من بخاطر اون آدم کشتم.
"تو اونو با آتیش گرم کردی هری. مرگ بدن فانی آدمارو سرد میکنه چون خونی توشون پمپاژ نمیشه؛ ولی تو به اون تن مرده لطف کردی و شعله های گرم آتیش رو بهش هدیه دادی  گذاشتی به آرامش ابدی برسه."
بنظر منطقی نمیاد ولی من چرا قانع شدم؟ چرا دیگه ناراحت نیستم که یه پسر 18 سالرو به قتل رسوندم؟ شاید واقعا بهش لطف کردم. اینطور نیست؟

S I C K [L.S]Where stories live. Discover now