بیاین سعی کنیم ب تصویر سازی..
فک کن جای سرت..روی گردنت..جای سنگینیه یه سر با مغز و بند و بساطش یه کره زمین بود..
جای مغز و پیچیدگی هاش قاره ها بودن و اقیانوسا ک لا ب لاشون توو تردد بودن..
جای اون همه رگ مرزا بودن..
-میبینی مرزا مهم تر از این حرفان ک توو کارکرد دیگه زمین هم بودنشون از ملزوماته-
فک کن با این کره زمین ب چیا فک میکردی..
میخندیدی کجای زمین میلرزید؟
ناراحت ک میشدی کجاهاش خاموش میشد؟
عصبانی ک میشدی حتما اسمون قرمز میشد..قرمزیه قبل برف
گریه ک میکردی اسمون حتما بارونی میشد..
ناراحت ک میشدی حتما شبا طولانی تر میشد..
تناقصی میشد واسه خودش..
تو عصبانی..بچه های زمینت از ذوق برف فردا با لبخند سر روو بالش میزاشتن..
تو گریون..عاشقای شهرت بیخیاله روزمره گی دست ب دست توو خیابونا
تو خندون..حتما زلزله میفتاد ب جونه مردمت..-ارومتر بخند-
..
فک کن ب انتخاب باشه..
چیکار میکردی..؟
عصبانی میشدی واسه بچه هات؟
گریه میکردی واسه عاشقات؟
خوب بهونه ایه نه؟
خوب بهونه ای ک راحت ناراحت شی و سخت بخندی..
نه،،؟
YOU ARE READING
اعترافاتِ یه ذهنِ درهم
Randomذهنمون که درهم شه میتونه فرا تر از یه ذهن عمل کنه و اعترافاتی داشته باشه ک ثبت کردنشون ارزش گذاری خوبی براشون محسوب شه،، قصد دارم این اعترافاتو اینجا به اشتراک بذارم