1

1.9K 416 52
                                    

هری بی صبرانه توی اون کافی شاپ کوچیک و ناشناخته، منتظر نوشیدنیش بود.

اون داره از دست طرفداراش و ازدحام مردم قایم میشه

فک میکرد اگه یه عکس دیگه مینداخت یا یه امضای دیگه میکرد موهای خودشو میگرفت میکند.

کافی شاپی که انتخاب کرده بود تو یه منظقه دور افتاده بود و اون در واقعا تنها مشتری اونجا بود.

اون انگشتاش رو آهنگین روی کانتر چوبی مینواخت
و پسر انحنا داری که نوشیدنیش رو داره درست میکنه، تماشا میکرد‌.

دختری که سفارششو گرفته بود رفته بود به قسمت پشتی مغازه و هری نمی فهمید چرا این پسر داره اینهمه طولش میده. اون که همه روز رو وقت داره!

"میتونی دست بجنبونی؟"
هری بالاخره بهش پرید.

در کمال تعجب اون پسر برگشت، چشمای آبی رنگش مثل یخ بود.

نفس هری توی گلوش گیر کرد اون در واقعا اصلا انتظارشو نداشت که اون پسر اون شکلی باشه.

ظاهرش خیلی نرم و یجورایی دخترونه بنظر میاد.  ولی اون قطعا یه پسره.

موهای قهوه ای روشنش حالت داده شده و پوست برنزه اش انگار که زیر نور شدیدی که تو کافه هست داره میدرخشه.
چشماش آبی شفافی بود و لباش صورتی کمرنگ.
یونیفرم مشکی رنگش به بهترین شکل ممکن به بدنش چسبیده‌.
و هری همچنین میتونه ببینه که اون یه شکم کوچولو داره.
اون برای اینکه واقعی باشه زیادی جذابه.

"اگه سفارش تو زیادی مسخره نبود من زودتر انجامش میدادم"
پسر جوابشو داد. صداش خشن، بلند و فقط دوست داشتنی بود.

هری برای چند لحظه نتونست صحبت کنه چون که
۱) این پسر نمیتونه واقعی باشه.
و ۲) اون میدونه اون کیه؟

"مشکل از سفارش من نیست، تو فقط بدجوری احمقی"
هری با خشونت جوابشو داد و پسر زد زیر خنده.

"تویی که یه احمقی . آخه کی شکلات داغ با شکلات اضافه و خامه زده شده اضافه و شیر بدون چربی میگیره؟
و اصلا کی شکلات داغ با شکلات اضافه میگیره؟"
پسر پرسید. و هری فقط بهش خیره شد.و بشدت احساس توهین و رنجش میکرد.
هیچ کس باهاش اونجوری حرف نمیزنه.

"تو میدونی من کی هستم؟"
هری با آرامش پرسید. پسر زیرلب غرید و چشماشو چرخوند.

"نه و همچنین اهمیتی هم نمیدم که کی هستی"
بهش گفت. هری فقط بهش خیره شد و دهنش از تعجب باز موند.

اونو نمیشناخت؟!
همه اونو میشناختن!
پسر چشماشو چرخوند، برگشت و درست کردن نوشیدنی رو تموم کرده بود و اونو روی کانتر سمت اون هلش داد. هری بالاخره تونست موفق بشه که به زندگی برگرده.

"تو کندی کنِ(یجور آبنبات) منو فراموش کردی"
هری با لحن خسته ای گفت. پسر لبخند دلجویانه ای زد و یدونه کندی کن برداشت، تهشو مکید و بعد فرو بردش تو نوشیدنی هری.

"روز خوبی داشته باشی عوضی"
باریستا قبل از اینکه به قسمت پشتی کافیشاپ بره گفت. هری فقط همونجا ایستاد با گیجی و ناباوری پلک میزد.

اون حقیقتا اون کارو کرد؟
اون واقعا نمیدونست هری میتونه این کافی شاپ و احتمالا شخص خودشو بخره؟
یه نفس کوچیک بیرون داد و با وجود اون کندی کن یه جرعه از نوشیدنی رو چشید.

نوشیدنی شیرین مزاجشو پر کرد و متنفر بود از اینکه اون نوشیدنی اینقد خوبه‌.
اون همچنین متنفره از اینکه چقدر مجذوب اون باریستای بی ادب شده.

.
.
‌.
.
.
.
.

اگه احیانا کسی خوند و ووت داد پیشاپیش ازش تشکر میکنم 😅

A Song For You [L.s][translate]Where stories live. Discover now