سایرن آه عمیقی میکشه و سرش رو تکون میده، به زور لبخند میزنه و با حرکت سرش تایید میکنه.
"نباید سعی کنی ماهی بگیری؟" سایرن همونطور که سرش رو برمیگردونه، میپرسه. کاملا مشخصه که لبخندش به چشمهاش نمیرسه و یونگی میخواد دوباره حالش رو بپرسه ولی سایرن سریع انگشتش رو روی لب هاش میذاره و نگاهش رو روی آب متمرکز میکنه.
یونگی تا جایی که میتونه ساکن میمونه و نگاهش رو به کنار قایق میکشه ولی چیزی به جز آبی پررنگ نمیبینه. نگاهش رو برمیگردونه و سایرن رو تماشا میکنه که همونطور که به موج ها نزدیکتر میشه، چشم هاش رو ریز میکنه، دُمش رو دور خودش میپیچه و با دست هاش صخره رو محکم نگه میداره. ناگهان، و اونقدر ناگهانی که یونگی رو میترسونه، با دست هایی که درازشون کرده، توی آب شیرجه میزنه. یونگی فقط برای یک لحظه میبینتش که زیر آب حرکت میکنه و دور میشه. سرجاش میشینه و منتظر میمونه. سعی میکنه سایرن رو ببینه ولی موفق نمیشه. دقیق نمیدونه چقدر منتظرش مونده. به نظر میاد مدت زیادیه، ولی احتمالا فقط چند دقیقهست. تا اینکه بالاخره سایرن از زیر آب بیرون میاد، دست هاش تبدیل به پنجه هایی شدن که روی یکی از انگشت هاش، پنج تا ماهی به سیخ کشیده شدن. یونگی نمیتونه جلوی خودش رو از زل زدن به دست هایی که قبلا شبیه انسانها بودن، بگیره و سایرن نگاهی بهش میندازه، تقریبا ناراحت به نظر میاد. "اینارو بگیر،" سایرن سریع میگه.
یونگی مجبوره خودش رو کنترل کنه تا از ناخون های مشکی رنگ سایرن فرار نکنه، و ماهی هارو آروم از دور ناخونش بیرون میکشه و موجودات بی جان رو توی سطلی که هنوز هم توی قایقشه، میندازه. سایرن دست هاش رو توی آب فرو میبره، نور کمرنگی که تقریبا دیده نمیشه از زیر آب ظاهر میشه، و بعد دست هاش رو مثل قبل از آب خارج میکنه. دست های کوچیک، کمی تپل و انسانی.
"ممنون،" یونگی میگه و نگاهش رو به سمت چشمهای سایرن میبره. و سایرن جواب نگاهش رو میده، چشم هاش برق میزنن. یونگی حس میکنه جوری توی چشم هاش غرق میشه که انگار کنترل احساساتش دیگه دست خودش نیست. احساسِ ... خوشحالی میکنه. حس میکنه سرخوشتره. انگار طبیعتش دستخوش فکر یا عقیدهای شده که میتونه کنترلش کنه و هیچ کاری هم برای متوقف کردنش از دستش برنمیاد. به جلو خم میشه و نگاه سایرن همونطور که عقب میره محو میشه، احساساتش اصلا از قیافهش مشخص نیستن. اون حس عجیب سریعا یونگی رو ترک میکنه و گیج، و با سردرد ملایمی تنهاش میذاره."ببخشید،" سایرن سریع با صدای آرومی زمزمه میکنه. یونگی، با سردرد مبهمی که هنوز هم حسش میکنه، فقط لبخند میزنه و سرش رو تکون میده. حالتش رو به اینکه مدت زیادی توی گرما بوده ربط میده و به نظرش تقصیر سایرن نیست. علاوه بر این، اگه میخواست زیر آب بِکِشونتش، تا الان این کارو کرده بود، مگه نه؟
"باید غذا بخوری،" سایرن سکوت، و افکار یونگی، رو از بین میبره. "منم باید برم،" سریع اضافه میکنه و بعد بدون اینکه بچرخه شنا میکنه و نگاهش رو روی یونگی ثابت نگه میداره.
و یونگی جوریه که انگار نمیتونه کلمات رو به زبون بیاره. چیز غیر قابل توصیفی رو احساس میکنه، زیاد شبیه شیفتگی یا عشق نیست. بیشتر شبیه درد و نیازی توی پایین شکمشه. سایرن گناهکار و ناراحت به نظر میاد، و جوریه که انگار میخواد به محض اینکه بدنش بهش اجازه بده، از دریانورد دور بشه. وقتی یونگی چیزی نمیگه، سایرن لبخند کمرنگ و غمگینی میزنه و بعد بالا میپره و توی آب شیرجه میزنه، دُم باشکوهش باعث پاشیدن آب به اطراف میشه و بعد، قطره ها پایین میریزن و چیزی به جز موج های طبیعی دریا، باقی نمیمونه. یونگی لحظه ای همون جا میمونه و بعد دستش رو روی پیشونیش میذاره. حس غیرقابل توصیفیه که اصلابا عقل جور در نمیاد. "احتمالا فقط به خاطر گرماست،" با خودش زمزمه میکنه و پاروهارو برمیداره تا قایق کوچیک رو کنار کشتی خیلی بزرگتر ببره و از طناب بلند استفاده کنه تا مانع دور شدنش بشه. یونگی بعد دسته سطل رو به بازوش آویزون میکنه و تا روی عرشه بالا میره. اولین فکرش اینه که باید ماهی رو خام بخوره، ولی فقط تا وقتیه که از پله ها پایین میره تا یه چاقو پیدا کنه، و جعبه ای رو پیدا میکنه که گوشهای گذاشته شده بود. چشم هاش رو ریز میکنه، اصلا به یاد نمیاره اون جعبه رو قبلا دیده باشه. مگر اینکه دیده باشتش و بهش توجهی نکرده باشه، شاید به خاطر این بوده که مستقیم به اون طرف نگاه نکرده. ولی این بار روی طاقچه میکِشتش و بلندش میکنه و روی پیشخوان چوبیای که جلوشه پایین میذارتش. یه جعبه مقوایی قهوهای سادهست، ولی داخلش گاز کوچیکی با ماهیتابهای که یکم ازش بزرگتره و روش قرار دارهست. یونگی چشم هاش رو ریز میکنه و سعی میکنه به یاد بیاره که اون رو با خودش آورده بوده یا نه. به نتیجهای نمیرسه و گاز رو از توی جعبه بیرون میاره و زیرش یه یادداشت پیدا میکنه.
"چی؟" همونطور که تیکه کاغذ رو باز میکنه، از خودش میپرسه، و با یادداشت دست نوشتهای رو به رو میشه.
YOU ARE READING
Seawater Kisses | Yoonmin | Persian Translation
Fanfictionجیمین یه سایرنه، اونا شناخته شدن، ولی همه افتخار دیدنشون رو به دست نمیارن، چه برسه به اینکه یکیشون رو شخصا بشناسن. یونگی، وقتی روی اقیانوس مشغولِ بررسی موجودات دریایی و همچین چیزاییه، جیمین رو ملاقات میکنه. با این حال، اون دریانورد، هیچوقت فکر نمیکر...