10

503 104 31
                                    

زين چشماشو به ارومي باز كرد و دور و ورشو نگاه كرد
ابروهاشو درهم كشيد وقتي نوري كه توي چشماش ميخورد داشت كورش ميكرد
آه كشيد دستاشو كنار سرش گذاشت

"زين؟"

صداي اشنا گفت.
يكم طول كشيد تا زين متوجه بشه و به هري نگاه كرد و لبخد زد

"نزاشتي بميرم؟اونوقت به اسم ي قهرمان ميمردم"

زين گفت و ريز خنديد
هري چپ چپ نگاش كرد و زين لبخند كوچيكي زد

"مرسي"

هري روي صندلي نشست و زينو برانداز كرد

"حالت چطوره؟"

"بدنم يكم درد داره"

زين صادقانه گفت و هري سرشو تكون داد

"بهت ي نوع پادزهر تزريق كردن پس..قرار اينجا بموني براي چندوقت تا قلبت به حالت عاديش برگرده"

"مثلا چندوقت؟"

"حداقل ي هفته"

هري گفته و گوشه لبشو گاز گرفت
زين سرشو به عقب تكيه داد

"خوشحالم كه اين پرونده اخرم بودم"

پسركوچيكتر سوپرايز شد و لبشو محكم ترگاز گرفت

"نميخواي ادامه بدي؟"

"نه اينم بخاطر اين اومدم چون شما پسرا نميتونستين پروندرو تنهايي حل كنين"

پسربزرگتر گفت و باعث شد هري آه بكشه

"ولي ما.."

"هري...نميتونم"

زين قاطعانه گفت و هري سرشو تكون داد

"من ميرم ميرم..غذا بگيرم"

هري گفت و ازجاش بلند شد و ازجاش بلند شد
البته كه اون نميتونست اشكاي توچشمشو كنترل كنه
.
.
.
.
.
.
.
ي هفته گذشت و زين حالش خيلي بهتر بود
حالا فقط ي كار مونده اينكه برگرده سراغ كارش.

البته كه اون از اين پرونده لذت برده بود ولي نميتونست اين همه اتفاقي كه توي اين پرونده افتاد تموم كنه.

وقتي به دفتر رسيد آه كشيد و به ساختمون نگاه كرد
وارد شد و به قسمت ادمكشي رفته
به دور و ورش نگاه كرد و اميدوار بود بتونه اگه هريو ديد ناديدش بگيره
وارد دفتر الك شد
و صندلي الك و درست جلوش ديد
در زد تا توجه الك و جلب كنه
الك صندلي چرخدارشو چرخوند سمت زين

"اه زين..خوشحالم ك روپاهات ميبينمت
حالت چطوره؟"

"بهترم"

اين و گفت پروندشو در اورد و روي ميز گذاشت

"خب پس تمومه؟"

The hit and run>>Zarry(Persian translation ) Where stories live. Discover now