10سپتامبر 2018
-الو جمینا.....صدامو میشنوی؟
اینجا خیلی شلوغه من صدات رو نمیشنوم پس مجبورم فقط خودم حرف بزنم اما من دلم میخواد صدای تو رو بشنوم.
کلی ادم اینجا جمع شدن همشون ناراحتن اما من نمیدونم واسه چی؟
اصلا نمیفهمم چرا وینی هیونگ اشک میریزه هه چان اون هیونگ شادمون بغض داره وته یانگ هیونگ فقط به یه جا خیره شده؟
جه مینا کاش اینجا بودی بهم میگفتی چرا....کاش جواب سوالام رو میدادی...
دلم میخواد ببینمت...
فقط یه بار دیگه...!14 سپتامبر 2018
-الو جمینا دوباره منم...
بالاخره تونستم دور از چشم ته یونگ هیونگ بهت زنگ بزنم اخه میدونی اگه بفهمن بهت زنگ زدم ازم دلخور میشن منم دوست ندارم ناراحتیشون رو ببینم...
جمینا اینجا تقریبا همه چیز خوبه به موقع غذا میخوریم به موقع میخوابیم به موقع هم به کارامون میرسیم....ولی جدا از همه ی اینا من حالم اصلا خوب نیست اوه نگران نباش نذاشتم هیونگ ها بفهمن نگرانم بشن...
من فقط به خاطر تو که بهم گفتی هیچ وقت نگرانشون نکنم چیزی بهشون نگفتم اما میدونی نمیتونم خودم به تنهایی این غم رو به دوش بکشم باید به یه نفر بگم....
میشه اون یه نفر تو باشی؟
میشه کسی که باشی که باهاش درد ودل میکنم؟
قول میدم زیاد حرف نزنم سرت رو درد نیارم.....میشه قبول کنی؟23 سپتامبر 2018
-هی جمینا منو که یادت نرفته؟
میدونم خیلی وقته بهت زنگ نزدم ولی این رو بدون حتی یک ثانیه هم نشد که بهت فکرنکنم اخه تو دونگ سنگ کیوتمی...!
اینجا شرایط داره سخت میشه هیونگ ها حتی یه لحظه هم تنهام نمیزارن تا مبادا بلایی به سر خودم بیارم.....
ولی من چرا باید همچین کاری کنم؟
وقتی که تو رو دارم برای چی باید بلایی به سر خودم بیارم؟
اوه درسته یادم رفت تو درست سیزده روزه پیشم نیستی ترکم کردی....
گاهی اوقات به این فکر میکنم من خطایی کردم که تنهام گذاشتی رفتی ولی میدونی تهش به هیچ جوابی نمیرسم....
چون جواب سوال های من تویی...!3 اکتبر 2018
-جمینا دلم برای صدات تنگ شده نمیخوای حرف بزنی؟
هیچ نمیفهمم چرا هیونگ ها میگن تو برنمیگردی برای همیشه رفتی اوه یه وقت ناراحت نشو چون من ازت دفاع کردم گفتم تو هیچ وقت انقدر سنگدل نیستی که یهو بزاری بری دیگه هم برنگردی...اما درجواب حرفم یوتا هیونگ سرم داد زد بهم گفت تا به خودم بیام.
راستش ازش ناراحت شدم نه به خاطر دادی که بهم زد فقط به خاطر اینکه به نا جه مین همچین تهمتی زد!
من مطمئنم تو برمیگردی!
شاید دیر ولی حتما...!11 اکتبر 2018
-دیگه خسته شدم دیگه انتظار بسه پس کی میخوای بیای؟
میدونی هرچی زمان بیشتر میگذره هیونگ ها بدتر میشن البته اونا نمیخوان من چیزی بفهمم اما دیروز که داشتم از کنار اتاق جانی هیونگ رد میشدم دیدمش که به تختش تکیه زده بود داشت بی صدا اشک میریخت.....قطره قطره ی اشکاش به قلبم چنگ می انداخت اما چرا برای تو مهم نیست چون اگه باشه حتما برمیگردی.
من فقط میخوام ببینمت....اوه نه نه من چی دارم میگم؟ دیگه اونقدر پرتوقع نیستم فقط بزار صدات رو بشنوم باشه؟
YOU ARE READING
Jaemina! Do you hear my voise? [One Shot]
Fanfiction-جمینا صدامو میشنوی؟؟ میخوام باهات حرف بزنم! راستش...دلم برات خیلی تنگ شده! 4 نوامبر 2018 امروز سیستم گرمایشی خراب شد هوا خیلی سرده ولی من خوب میدونم سرمای بدنم به خاطر اون سیستم نیست هوای من بی تو همیشه سرده! برای همین که میگم به آغوشت محتاجم!