شکنجه

240 32 11
                                    

همه پشت میز جمع شده بودن و منتظر دیلر بودن.زین تا الانش هم خیلی صبر کرده بود ،دیگه داشت حوصله اش سر می رفت از جاش بلند شد
زین:این دیلر لعنتی کجاس؟
همون لحظه یه پسر لاغر سریع خودش رو به میز رسوند
پسر:من واقعا معذرت می خوام
زین با عصبانیت روی صندلیش نشست و به دیلر نگاهی کرد
زخمی گوشه لبش بود،اون کارت ها رو برداشت و جابه جاشون می کرد
مردهای دور میز با شهوت به پسر جوان که نقش دیلر رو بازی می کرد چشم دوخته بودن ولی اون پسر برای زین هیچ جذابیتی نداشت.اون قلبش رو خیلی وقت پیش به پسر چشم سبزش باخته بود و خب ،الانم که توی گی کلاب هر شب کارت بازی می کنه و خب نو و پنج درصد بازی هارو می بره
دیلر کارت ها رو بینشون تقسیم کرد و همه به کارتاشون نگاه کردن و بازی شروع شد
بعد از دو ساعت بازی مثل همیشه زین برنده بود و امروز هفتاد هزار دلار گیرش اومده بود،البته برد و باخت براش مهم نبود اون فقط میخواست سرش گرم شه ،حتا برای دو ساعت...
پول ها رو راننده اش براش جمع کرد و خودش به سمت بار رفت
زین:یه ویسکی
توی دو ثانیه ویسکی رو به روش بود،شروع کرد به نوشیدنش و به اطراف نگاه می کرد.پسری که تا دقیقه ی پیش لباس دیلر ها تنش بود کنارش نشست
پسر:من لوکم
زین:تو مزاحمی
و از ویسکی اش دوباره نوشید
لوک:من کسی رو نمی بینم که کنارت نشیته باشه پس من مزاحم نیستم
زین افراد زیادی رو دیده بود که بخاطر پولش فقط می خوان باهاش باشن پس با خودش فکر کرد این هم مثل بقیه اس،سیگارش رو از توی جیبش برداشت و به فندکی‌ که تنها یادگاریش از اون پسر بود نگاه کرد
لوک:چه فندک قشنگی می تونم ببینمش
لوک دستش رو دراز کرد
زین:نه
زین خود به خود این رو فریاد زد،لوک از این حرکت زین جا خورده بود
لوک:باشه داداش،عصبانی نشو
زین سیگارش رو روشن کرد و فندک رو توی جیبش گزاشت
لوک:حداقل اسمت رو بگو
زین:تو نمی خوای خفه شی؟
لوک:جواب منو بده
زین حوصله هیچکس رو نداشت فقط می خواست اون پسر مزاحم بره
زین:زین...اسمم زینه،حالا گمشو برو
لوک:باشه...به هری می گم که دیدمت
زین وقتی اسم هری رو شنید انگار بهش دو وولت برق وصل کردن
زین:چ...چی؟هری؟کدوم هری؟
لوک:بزار فکر کنم...ااام
زین کیفه پولش رو در اورد و به لوک صد دلار نشون داد
لوک:آه،یادم اومد،اسمش هری استایلزه
زین چشماش کرد شد
زین:کجا دیدیش؟اون تورو فرستاده؟از کجا اسمش رو می دونی؟
لوک:اینا یه ذره خرج داره داداش
زین:بهت هزار دلار می دم خوبه؟
لوک با یه نیشخند اعصاب خورد کن به زین نگاه کرد
لوک:خوبه،درواقع آخرین بار توی black bar دیدمش و خب اون مست بود و چرت و پرت داشت می گفت و در مورد تو هم حرف زد اتفاقا و من ازش چند تا سوال پرسسرم و تورو پیدا کردم و اون اصلا حالش خوب نیست انگار الکلی شده نمی دونم،تنها چیزی که از ش می دونم همینه
تو تمام این مدت زین نفسش رو حبص کرده بود و الان فهمیده بود
زین:ممنونم از کمکت
و همون لحظه به راننده اش گفت که هزار دلار به اون پسر بده و اون پسر توی ثانیه ناپدید شد
و زین،احساس افتضاحی داشت،از بار خارج شد و هرچی خورده بود رو بالا اورد
نمی دونست از کجا شروع کنه و این برای ادمی مثل زین شکنجه بود...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 11, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

psychedelic(zarry)Where stories live. Discover now