Piano

873 152 73
                                    

~"متاسفم آقای جانگ. سرطانتون پیشرفتست. اگه زودتر می فهمیدین شاید می تونستیم با چند تا جلسه شیمی درمانی براتون کاری بکنیم."
هوسوک سعی کرد بغضش رو قورت بده و پاسخ بده
-"یعنی دیگه کاری نمی شه کرد؟!"
دکتر نگاه سَرسَری ای به جواب آزمایشات انداخت
~"اینو نمی شه گفت. در واقع این شانس هم وجود داره که با شیمی درمانی تقریبا خوب شین. البته همه اینا یه احتمالن!"
نفس عمیقی کشید و سرشو آروم تکون داد
-"اگه...اگه من بخوام شیمی درمانی کنم چی؟!"
دکتر عینکش رو در اورد و بلند شد. به سمت هوسوک قدم برداشت و روبروش، روی مبل نشست.
~"اون موقع باید برین آمریکا. امکانات اونجا صد در صد بیشتر و بهتر از کره هست."
تشکر کرد و بعد از خداحافظی از مطب خارج شد.
حالا دلیل تمام خونریزی هاشو میفهمید.
اینکه با هر ضربه کوچیک همه جاش کبود می شد.
دلیل تمام درد های گاه و بی گاهش این سرطان لعنتی بود.
قسمت بد ماجرا این بود که هوسوک چطور قرار بود این موضوع رو به یونگی، دوست پسر مهربون و احساساتیش، بگه.
صد در صد اگه هوسوک به آمریکا می رفت یونگی هم باهاش میومد و هوسوک اینو نمی خواست، البته که نه!
نمی خواست یونگی این رو ببینه که اون هر روز قراره ضعیف و ضعیف تر شه و موهاش بریزه و در اخر...بمیره!
درسته. هوسوک نا امید تر از این بود که فکر کنه یه شیمی درمانی ساده قراره حالشو خوب کنه.
سوار ماشین کوچیکش شد و به سمت خونه مشترکش با یونگی روند.
با رسیدنش سردی دستاش بیشتر شد.
ماشین رو بیرون از خونه پارک کرد و بعد از پیاده شدن، به سمت در قدم برداشت.
بخاطر عرق کلیدا توی دستش لیز میخوردن.
به هر زوری که بود در خونه رو باز کرد و داخل رفت.
کسی پایین نبود و احتمال می داد یونگی خواب باشه.
به سمت اتاق مشترکشون رفت و با دیدن جسم مچاله شده دوست پسرش که دست کمی از یه کیتن نداشت لبخند تلخی زد.
لباس هاشو عوض کرد و بعد آروم به سمتش رفت.
به صورت جذابش توی خواب خیره بود که دستی پشت کمرش نشست و کمرشو فشار داد.
با کمی فشار روی بدن یونگی افتاد و بعد لب هاش بین لب های اون کیتن خبیث اسیر شد.
دستشو بین موهای سیاه پسر فرو برد و بوسه رو عمیق کرد.
وسط اون همه لذتی که یکهو بهش هجوم اورده بودن به این فکر افتاد که قراره تا چند هفته بعد دیگه طعم این لب های شیرینو نچشه.
این آزردش می کرد.
قطره اشک سمجی که به پلک هاش چسبیده بود، لغزید و روی گونه سرخ یونگی فرد اومد.
خودش رو آروم از پسر متعجب جدا کرد و خودشو کنار یونگی مچاله کرد.
~"چرا گریه کردی؟"
این صدای بم و خش دار، این باعث می شد هر بار هوسوک بخواد دوست پسرشو مثل بت جلوش بزاره و بپرسته.
-"چیزی نیست"
صورتش رو مثل بچه گربه به شونه یونگی مالید و آه آرومی کشید.
~"اگه چیزی نبود گریتو در نمیاورد. هوسوک من بچه نیستم بهم بگو چیشده!"
به یونگی نگاه کرد و بعد با لحت تلخی پرسید
-"یونگیا؟! اگه من نباشم تو دوباره عاشق میشی مگه نه؟"
یونگی با اخم محوی به هوسوکی که الان غمگین تر از هر چیزی به نظر می رسید زل زد.
~"منظورت چیه؟ تو قرار نیست جایی بری و پس از این احتمالات الکی حرف نزن"
هوسوک چی می تونست بگه؟ چی داشت که بگه؟!
اینکه قراره بره امریکا و جنازش برگرده؟
سرشو تکون داد
-"ولش کن. من امروز حالم زیاد خوب نیست."
یونگی نفس عمیقی کشید و با اخم دستشو روی گونه هوسوک کشید
~"دارم میبینم. قاطی کردی!"
هوسوک می خواست بخنده. اما واقعا لب های لعنتیش به خنده باز نمی شد و در اخر تونست یه پوزخند مزخرف تحویلش بده.
-"بهتره یکم...بخوابم."
روشو اون ور کرد و بی توجه به اشکایی که یکی یکی روی گونه هاش سر می خوردن لحاف سفید رو روی خودش کشید و سعی کرد بخوابه...
چشماش داشت سنگین می شد که لحاف خیلی محکم و سریع از روش کنار رفت.
چشماشو اروم باز کرد و تونست صورت یونگی رو که از خشم قرمز شده بود، ببینه.
-"ی... یونگی؟!"
در کسری از ثانیه یقه لباسش توسط دست های قدرمتند یونگی گرفته شده بود و حالا اون، معلق بود.
یونگی جوری از یقش گرفته بودتش که انگار بدهکاره و پولشو نداده!
-"یونگی چیزی..."
حرفش با داد بلندی که یونگی کشید، ن۱فه موند.
~"روی اون کاغذای کوفتی چی نوشته شده؟"
یاد برگه های آزمایش افتاد که موقع اومدن با حواس پرتی تمام روی میز کوچیک جلوی تلویزیون انداخته بودتشون.
واقعا با چه حسابی اونا رو همون جا جا گذاشته بود در حالی که می دونست یونگی می تونه اون کلمات و اعداد پزشکی رو به خوبی بفهمه؟!
"لعنتی" ای زیر لب نثار خودش کرد.
-"بزار توضیح بدم"
با عجز نالید اما یونگی دوباره بی توجه داد زد
~"بگو که همه اونا یه مشت چرندیاتن"
توی عمرش این چندمین بار بود که جلوی چشماش یونگی قوی و محکمش داشت گریه می کرد.
اشکاش گلوله گلوله از چشماش روی گونه هاش که حالا تقریبا مثل گچ سفید بودن سر می خورد.
~"بگو که تو سرطان نداری"
چشماشو بست و تونست حس کنه که دست های یونگی دور یقش شل شد و هوسوک دوباره روی تخت افتاد.
-"یونگی، گریه نکن."
اون این حرفو گفت درحالی که خودش هم داشت گریه می کرد و این واقعا در نظرش، مضحک بود.
-"من واقعا نمی خواستم یونگی...باید زودتر آزمایش می دادم. امیدی نیست"
با صدای تحلیل رفته گفت.
یونگی غرش کرد
~"اینو نگو...تو زنده میمونی. لعنتی تو زنده میمونی"
روی زمین افتاد و زجه زد.
خب، هوسوک می تونست بفهمه یونگی هم زیاد امید نداره!
اینا همش به تلقین بود. هوسوک قرار بود بمیره.
~"ما باهم ادامه می دیم"
صدای یونگی حالا خیلی ضعیف و آروم به گوش می رسید.
-"دکتر...بهم گفت باید برم...برم آمریکا"
خودشو روی تخت انداخت و چشماشو بست و بعد احساس کرد جسمی که می تونست به راحتی بفهمه هیکل یونگیه که کنارش دراز کشید.
~"باهم می ریم"
چشماشو سریع باز کرد و بلند شد
-"نه یونگی، نه. میخوام تنها برم"
یونگی هم متقابلا بلند شد و دست هاشو قاب صورت زیبای هوسوک کرد.
~"من هیچ وقت...تنهات نزاشتم این بارم تنهات نمی زارم"
هوسوک خودشو جلو کشید و بوسه آرومی روی لب های نسبتا سرد یونگی زد.
-"تو همیشه کنارم بودی..."
سرش رو پایین انداخت و ادامه داد
-"اما این بار میخوام خودم انجامش بدم. تنها"
می دونست یونگی قراره مقاومت کنه. می دونست یونگی سمجه و می خواد باهاش بره آمریکا.
اما این بار نه!
اون می تونست قلب یونگی رو حس کنه.
اون پسر گربه مانند بیش از اندازه احساساتی بود و نمی تونست در برابر ضعف های هوسوک دووم بیاره.
هوسوک اینو خیلی خوب حس می کرد.
-"یونگی، من قول می دم برگردم. مهم نیست چقدر طول میکشه اما مطمئن باش روزی می رسه که من دوباره برگردم و بشم همون هوسوک همیشه شاد تو. ازم نخوا که قبول کنم باهام بیای چون نمی خوام وضع منو ببینی و بشکنی. با شکستن تو منم میشکنم. یونگیا، خواهش میکنم!"
به یونگی نگاه کرد که سرش رو پایین انداخته و سعی میکنه دوباره گریه نکنه.
دستاش رو باز کرد و یونگی، مثل بچه های بی پناه خودش رو توی بغل هوسوک انداخت و دوباره شروع به گریه کرد. این رو از خیس شدن بلیزش به خوبی میفهمید
لبخند محوی زد. همین که یونگی مقاومتی نکرده بود یعنی اینکه قبول کرده بود.
دستاش رو دور بدن یونگی محکم تر کرد و اجازه داد یونگی هر چقدر میخواد گریه کنه و ناراحتیشو بروز بده.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 06, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

PianoWhere stories live. Discover now