حس کردم گوشیم دوباره تو جیبم ویبره میره،باعث شد یکم بپرم،باید بهش جواب بدم ولی نمیتونم،یجورایی سرم با کشتن شیاطین شلوغه.
سایمون،ایزی،جیس،کلری و من تو سنترال پارکیم و داریم چندتا شیطان ولگردو میکشیم. ما بهترین تیمیم به همین دلیل که بیشتر مواقع ما به ماموریت ها فرستاده میشیم. با وجود اینکه سایمون شکارچی سایه نیست ولی سرباز خوبیه.
بالاخره ایزی با شلاقش اخرین شیطان کشت و کارمون تموم شد.هممون نفس راحتی کشیدیم و زمانی برای بدست اوردن مجدد قدرتمون گذروندیم،البته از طلسم قدرتمون هم استفاده کردیم. بعد مدتی تصمیم گرفتیم به موسسه برگردیم تا خودمونو تمیز کنیم ، چون هممون با خون شیطان پوشیده شده بودیم.
به محض اینکه رسیدیم میتونستم حس کنم گوشیم دوباره ویبره میره،و من بلافاصله درش اوردم تا جواب بدم.اسم"جیمز" همراه با یک عکس ازش نشون میداد.
نفس سنگینی کشیدم و قبل اینکه میس کال به 13 تا برسه تماسو جواب دادم.
با هیجان الکی توی صدام گفتم
الک:هی جیمز،چه خبر؟جیمز:چه خبر؟چه خبر؟جدا؟نزدیک هزاربار بهت زنگ زدم و تو میپرسی چه خبر؟چرا قبلا جوابمو ندادی؟چیکار میکردی؟
کاملا عصبی بود.
الک:متاسفم،من واقعا سرم شلوغ بود
صدام اروم شد،نمیخواستم دیگه عصبیش کنم
جیمز:شلوغ؟با چی؟چی از دوست پسر لعنتیت مهمتره؟
اوکی واقعا نیازی به داد کشیدن نبود .
الک:هیچی،متاسفم!گوشیم رو سایلنت بود،من متاسفم جی
صدامو ناراحت کردم امیدوار بودم باور کنه.جیمز:حالا هرچی!فقط دفعه بعدی تماس اول جوابمو بده یا عواقبی خواهد داشت!
پناه بر فرشته،عواقب؟این دیگه یعنی چی؟الک:باشه باشه،قول میدم!متاسفم،دیگه تکرارش نمیکنم،قسم میخورم!
فک میکنم ترس تو صدام کاملا واضحه.
جیمز:بهتره که نکنی!حالا،من فردا ساعت ده تو اپارتمانم میبینمت.بهتره که به موقع اونجا باشی یا اینکه اتفاقای دیگه ای...فهمیدی؟
YOU ARE READING
فرشته ی من
Fantasyالکی با دوست پسر دنیویش به مشکل برمیخوره و مگنسی که دنبال معشوقش میگرده؟ نویسنده اصلی داستان nevenkaS18@ *با اجازه نویسنده ترجمه شده*