Part8

167 22 9
                                    

•Jin
اصرار های من واسه اینکه نایون تو خونه بمونه کاملا نادیده گرفته شد
و خوب مجبور شدم با نایون جیمین رو ببرم دکتر
تهیونگ که داشت دنبال فرستنده نامه ها میگشت
یونگی هم نمیدونم جدا چش بود ولی صبح از خونه زد بیرون
و جونگ کوک رفت بیمارستان محل کار جدیدش
و جنی هم موند خونه و این اصلا مهم نیست
بالاخره با پر گویی های نایون رسیدیم به مطب دکتر دو کیونگسو
همین که رفتیم یکی پرید بغل جیمین و محکم فشارش داد
-: جیمینی خوبی؟! دیروز دوست پسرت اومد و خوب من نگرانت بودم~
جیمین هم متقابلا بغلش کرد
+ جونگینی دلم برات تنگ شده بود +
-: بیا تو کیونگ سو منتظرته ~
با اون پسری که فهمیدم اسمش جونگینه جیمین رو سمت اتاق دکتر راهنمایی کردم و نایون هم بیرون منتظرم بود.
قبل از اینکه داخل اتاق بشه، دستای سردم روی شونه های افتاده اش نشستن و توجه اش رو به خودم جلب کردم
-:مطمئن شو به تمامی سوالات دکتر درست و کامل جواب میدی جیمین.~
دیدم که لبخند ملیحی لبهاش رو رنگ آمیزی کرد و زیر لب گفت
+نگران نباش، با نایون برو.+
درجواب من هم به یه لبخند بسنده کردم. دیگه چیزی برای گفتن نداشتم اصلا وجود نداشت. نفس عمیقی کشیدم و یه قدم عقب گذاشتم
-:پس ما میریم. مراقب خودت باش!~
+ حتما، شما هم همینطور!+
دستی تو هوا براش تکون داد و روی پاشنه ی پا چرخیده، سمت بیرون از مطب قدم برداشتم. امیدوار بودم همه چیز حل بشه ..
نایون درحالیکه دستهای کوچیکش رو توی سینه جمع کرده بود، منتظر بود ..
با دیدنش، بی اراده لبخند محوی زدم و کنارش ایستادم. کمی جلو خم شدم و کنار گوشش زمزمه کردم
-:تموم شد الان میتونیم بریم، بیبی!~
با پیچیدن صدام داخل گوشش، سمتم چرخید و با تکون دادن سرش به علامت تفهیم، جواب داد
-: خوبه، بریم!فقط میشه پیاده روی کنیم؟~
لبخندی به صورتش پاشیدم و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
روی آسفالت کنار هم قدم برمیداشتیم و من هردو دستهام داخل جیب شلوارم بودن و نایون بدون هیچ حرفی داشت روبه رو، راهی که قرار بود طی کنیم رو نگاه میکرد .
توی افکار خودم بودم و چیزی از اطرافم دستگیرم نمیشد یعنی اون نامه ها کار کیه ؟ جیمین مشکلی براش پیش نمیاد؟ آخر این داستان چی میتونه بشه سرنوشت ما شش نفر ما رو به کدوم سمت میکشونه تو همین فکرا
بودم که با گره دستهایی دور گردنم، از سیل افکار نامفهومم بیرون کشیده شدم.
نگاهم چرخید سمت صورت نایون که گونه اش رو به گونه ام چسبونده بود و نفس های سنگین و محرکش کنار گوش هام شنیده میشد و گیرنده های شنواییم میرسید. از شنیدن اون صدای ساده اما جذاب نمیشد سیر بشم. تنفس کردنش با تحریک آمیز بودنش، زندگی بخش هم بود!!
سرم رو کج کرد و با گرفتن دستای دخترونه اش، بوسه ی خیسی روی گونه اش نشوندم که نخودی خندید .. همراهش خنده ی کوتاه و بی صدایی کردم. دوست داشتنش فوق العاده بود.
دوبار دیگه به همون قسمت بوسه زدم و با نفس های ریزش عقب کشیدم. به سکوتش عادت نداشتم ..!
-: چیزی شده، عزیزم؟~
سرش به طرفین تاب خورد
-: نه ؛ جینی. من خوب تر از همیشه ام. چرا باید همچین فکری بکنی؟~
صداش لحن خاصی رو منتقل میکرد، قلبم رو به ارتعاش درمیاورد .. صداش تحریک کننده بود!
-: فقط .. فقط سکوتت آزاردهنده است. عادت دارم همش صدات رو بشنوم که داری با اشتیاق راجب یه موضوع حرف میزنی~
لب های قرمز رنگش رو با عشوه گاز آرومی گرفت و رونش رو به رونم چسبوند
-:دیگه .. پیش اوپا سکوت نمیکنم به شرطی که تو هم ساکت و بی کار نه ایستی!~
و انگشتهاش، روی بدنم از روی پیرهن کشیده شدن .. بدنم لرزید و توی پایین تنه ام سختی کمی رو حس کردم. کف دستهاش با دیدن صورت جمع شده ی من با رضایت بیشتری روی قفسه ی سینه ام کشیده شدن و از خود بی خودم کردن.
من توان مقاومت دربرابر یه لمس ریز و کوتاه نایون نداشتم ..
با حس سختی عضوم، ناله ی خفه ای کردم و بلاخره با کلی سختی زیر لب گفتم
- : بیکار .. نمی ایستم بیبی. الان .. باید .. باید به یه هتلی سر بزنیم!~
یه نگاهی به اطراف انداختم و چشمم خورد به یه هتل
دست نایون رو گرفتم و با خودم کشوندم سمت هتل و سریع تر از تصورم تونستم یه اتاق گیر بیارم و بعد پنج دقیقه تو اتاقی بودیم که یه تخت دو نفره داشت
نایون درحالیکه مقصودم رو درک کرده بود، نگاهی به پایین تنه ام انداخت و سپس سرش ناگهان سمتم چرخید و با قاب کردن صورتم با دستاش، لبهای دخترونه اش رو به لبهای منتظرم رسوند و روشون بوسه زد ..
دستم رو پشت کمرش جای دادم و با بستن چشمام، به نرمی و لطافت همراهیش کردم!
________+۱۸_________
انداختمش رو تخت
دونه دونه لباساش رو درآوردم با ملایمت دستی رو سینه هاش کشیدم و آروم فشارش دادم
بالاخره فقط با لباس زیر جلوم ظاهر شد
از بالا تا زیر نافش رو بوسه های خیس کاشتم
و با دندون لباس زیرش رو درآوردم
یهویی منو خوابوند رو تخت و شروع کرد به درآوردن لباسام و تاپ دادن خودش رو پایین تنه ام و هی تشنه ترم میکرد
شلوار و باکسرم رو درآورد
با آزاد شدن دیکم نفس راحتی کشیدم و چرخیدن و جام رو با نایون عوض کردم
پهلوهاش رو با دستام فشار دادم و یواش واردش شدم
ناله هامون و صدای برخورد بدنامون فضا رو پر کرده
انقدر شهوت بهم غلبه کرده بود که یادم رفت کاندوم ندارم و داخل نایون اومدم
_______+۱۸______
-: عزیزم میتونی حرکت کنی؟~
بلند شد و صورتشو از درد جمع کرد
-: نگران نباش قرص میخورم ؛ عزیزم بریم من خوبم~
با کمک های من لباس هاش رو پوشید و از اتاق هتل خارج شدیم تو لابی با دیدن جونگ کوک تعجب کردم
جونگ کوک هم تا مارو دید متعجب شد
رفتیم سمتش
-: این جا چیکار میکنی؟!~
یکم هول شد و با لکنت حرف زد
-: ام من قرار داشتم با .. چیز یونگی .. آره یونگی ولی انگار منو کاشته ~
و یه لبخند خرگوشی زد
-: میرین سر قرار؟! یا دارین برمیگردین خونه؟~
نایون لبخند زد و جواب داد
-: آره جونگ کوک شی میریم قرار احتمالا واسه شام نیایم پس منتظرمون نشین~
دستم رو گرفت و از لابی هتل رفتیم بیرون و با تاکسی رفتیم تا یه قراره رمانتیک داشته باشیم
‏•Jimin

The hunter •|• season 2Where stories live. Discover now