Chapter 5

2K 479 86
                                    

هری فکر میکرد این قراره مثل یکی از صحنه های فیلم ها باشه که یه نفر مجبور میشه بره و دیگه هرگز همدیگه رو نبینن.

اما نه...

حالا میتونست خیلی واضح لویی رو ببینه که اون طرف پارک روی نیمکت نشسته و تیپسی رو روی پاش نشونده. هری از خستگی دیگه حتی کالسکه ی تیپسی رو هول نمیداد. در حال راه رفتن فقط دنبال خودش می کشید.

وقتی نزدیک تر شد صدای خندیدن لویی رو شنید که مسخره ش می کرد. "واو! ده دقیقه طول کشید تا بهمون برسی. حتی اونقدر مسیر طولانی نبود." لویی خندید.

"تو میدونی این پارک چقدر بزرگه؟ ازت متنفرم." هری کالسکه رو یه گوشه گذاشت در حالی که نفس های سنگین می کشید کنار لویی ولو شد. "این... خیلی... مسیر طولانی بود..."

"ناه... اونقدرم سخت نبود." لویی مسخرش کرد.

هری غر زد: "پسرمو پس بده عوضی."

"راهی نداره! نگاهش کن داره از زندگی با من لذت می بره." پسر بزرگتر گفت.

هری چشماش رو چرخوند: "اینو مردی میگه که بچه ی خودش رو رد کرده." به تیپسی نگاه کرد و فهمید منظور لویی چی بوده و چیکار کرده. "چیییی؟ تو- تو چطور جرات کردی به پسرم غذا بدی؟" هری ادای گریه کردن در اورد.

"نه نههه! نگیرش! بذار بمونه." لویی گفت و از جاش بلند شد و بچه رو از هری دور کرد. "خب اخه مشکلش چیه که یکم بستنی بخوره؟" :(

"الان صبحه! و بستنی کلی شکر داره و باعث میشه انرژی بچه صد برابر شه. و وقتی بر می گردیم خونه اون باید بخوابه." هری با عصبانیت دستاشو تو هوا پرت کرد. "اخه کی صبح ها به بچه بستنی میدههه؟!"

"من!" لویی به پهنای صورت لبخند دندون نما زد.

"اره... و تو کی هستی؟" هری گفت و توجه نکرد اگر حرفش مرد رو به روش رو ناراحت کنه.

"من لویی تاملینسونم. و من کسی ام که اسپرمش باعث شده تو حامله شی و این سان شاین تولید شه." لویی با نیشخند گفت.

لویی برگشت و با بچه ی خوشحال توی بغلش کنار هری نشست. "ببین بستنیشو تموم کرد. چه پسر کوچولوی خوبی."

"از این رفتار مزخزف سَسی بودنت روی من استفاده نکن چون خیلی ازار دهنده س!" هری اه کشید.

لویی به سمت هری برگشت. "پس میخوای برات چیکار کنم؟"

"پسرمو بهم پس بدی."

"به جز پس دادن پسرت."

اگه به خاطر تیپسی نبود که روی پای لویی نشسته بود هری قطعا کالسکه رو توی صورت لویی می کوبید. "تو میخوای من چیکار کنم که پسرمو بهم برگردونی؟"

لویی از چیزی که شنید ذوق زده شد. "اوه... از سوالت خوشم اومد. خب نظرت چیه اخر هفته بریم شنا؟"

"شنا؟ چرا؟"

"چون من میخوام."

"باشه. فقط همین یه بار. خب؟"

"باشه."

پسر بزرگ تر پسر کوچولوی شلخته رو به هری داد. "خیلی شبیه توعه." لویی به تیپسی و هری خیره شد و زیباییشون رو تحسین کرد.

"نه بابا. تیپسی شبیه توعه." هری با خجالت گفت وصورت بستنی ای تیپسی رو با دستمال پاک کرد.

"اره کاملا موافقم." لویی لبخند زد. "نرم و شلخته و جذاب."

هری خندید: "نه. بیشتر بداخلاق و نق نقو و کثیف."

"ازت متنفرم."

"منم همینطور." هری اه کشید. "با این حال داشتم شوخی می کردم. من فقط داشتم تو رو توصیف می کردم نه تیپسی رو! رفیق کوچولو من به اندازه ی تو نق نقو نیست."

لویی چشماش رو چرخوند: "بدبجنس!"

Neglected  [L.S|M.Preg](Persian Translation)Where stories live. Discover now