G

248 65 14
                                    


امروز به مراسم خاكسپاري لويي رفتم

يه گلوله به سرش زده بود

روز بعدي كه من خراش هارو ديدم انجامش داده بود

ميدونستم كه ميخواد اين كارو بكنه

بهش داشت فشار ميومد

مثل اين بود كه از يك صخره اويزون باشه

طنابي  سست كه موضوع زندگي رو در بر ميگيره

ديگه بريده بود

مثل اين بود كه توسط كوسه ها محاصره شده باشه

در اعماق اقيانوس

به خودش شليك كرد قبل از اينكه طعمه ي اونا بشه

من نتونستم نجاتش بدم

نتونستم شنا كنم

بعضي ها خسته ش كردن

بعضي ها اونو بلعيدن

اگه نجاتش داده بودم

اون از هم نمي پاشيد

هنوز تكه هاي گم شده ش وجود داره

كوسه ها اونو خوردن

عشق هميشه نميتونه همه چيز رو درمان كنه

حالا

به من فشار مياد

احساس ميكنم از صخره اويزون شدم

و من همون طناب پاره شده ام

همون كسي هستم كه توسط كوسه ها محاصره شده

در اعماق اقيانوس

هيچ كس نمياد تا من رو نجات بده

هيچ كس نميخواد شنا كنه

اونا دارن من رو خسته ميكنن

تمام من رو ميبلعند

من شبيه دردم

اگه كسي منو نجات بده

تكه هايي از من اينجا نخواهند بود

همه شان خواهند رفت

همه ي اميدها گم شده اند

كوسه ها اونا رو خورده اند

اينطور نخواهد بود

كسي نميتونه من رو نجات بده

من هم مطمئن نيستم كه بخوام نجات داده بشم

پس صبر ميكنم

تا وقتي كه كوسه ها براي طعمه شون اماده باشن

من در گذشته خواهم مرد

اونا سهم خودشون رو ميخورن

و وقتي كه زمانش برسه

كسي گريه نميكنه

كسي كه ميتونست نجات بده مرده

اون مرده با يه شليك توي سرش

اون مرد چون من شنا نكردم

چون من فقط داشتم با كوسه هاي خودم ميجنگيدم

وقتي مرد من از جنگيدن دست كشيدم

من اماده م

بايد زودتر بميرم

💚💙💙💙 hope you like it

SAD ENDINGWhere stories live. Discover now