تو کمد مشترکشون دنبال یه کیف بزرگتر گشت و وقتی پیداش کرد زیپش رو باز کرد و روی زمین گذاشتش.
-"این واسه من."دوست پسرش رو نادیده گرفت چون مشغول برداشتن لباس هاش از کمد بود، چندتا لباس زیرهم برداشت و همشون رو داخل کیف گذاشت، با چشماش اتاق رو گشت دنبال وسیله ی مهمی بود که ممکنه بهش احتیاج پیدا کنه اما به این نتیجه رسید که فقط به لباس نیاز داره. باقیشو میتونست بخره یا از کیونگسو قرض بگیره.
با خونسردی گفت:
-"دارم میرم...میخوام تورو اینجا با عشق واقعیت ترک کنم!"قبل از اینکه کیفو رو شونش بندازه زیپشو بست
-"با عزیز دردونت عشق بازی کن."بکهیون به بیرون از اتاق قدم برداشت.
دوست پسرش، حالا دیگه دوست پسر سابقش حتی واکنشم نشون نداد! به هرحال بکهیونم نمیخواست ک اون واکنشی نشون بده؛ مصمم بود ک بره... با عصبانیت دکمه پایین اسانسور رو فشرد.به عدد طبقه که بالای دکمه ها بود چپ چپ نگاه کرد، انگار شمردن معکوسشون باعث میشد سریع تر بگذرن.
وقتی شماره هفت بهش چشمک زد بکهیون رو به روی در اسانسور وایساد.بالاخره وقتی در اسانسور باز شد وارد شد و شماره چهار رو فشارداد.
و چون فقط سه طبقه بود زیاد طول نکشید.
مستقیم به اپارتمان ۴۰۵ رفت، تقه ی بلندی ب در زد و وقتی بند انگشتش درد گرفت، شروع به لگد زدن در کرد.
در باز شد، جونگین خواب آلود بهش سلام داد:
-"سلام هیونگ...چه خبر؟"بکهیون وارد اپارتمان شد و کیونگسو رو تو نشیمن پیدا کرد
"سوو، اگه بخام اتاق نشیمن رو کرایه کنم چقد میشه؟"
کیونگسو حتی به خودش زحمت نداد بهش نگاهی بندازه؛ چشماش روی تلوزیون متمرکز بود ."برو خونه بک"-"نه! پولشو بت میدم، چقدر بدم واسه اتاق نشیمن؟"
بکهیون پرسید، جونگین کنار کیونگسو روی مبل رفت و نصف بدنش رو جمع کرد تا مثل همیشه از رون کیونگسو به عنوان بالشت استفاده کنه.
اگه یه روز دیگه بود، بکهیون این صحنه رو کیوت میدید اما الان باعث شد چشاش رو بچرخونه
-"بک، تو امسال دوبار باهاش بهم زدی و دوبار بهش التماس کردی ک برت گردونه!"-"واو، ممنون از پیگیریاتون برای بهم زدنمون اما این اخرین باره، دیگه قرار نیست برگردم پیشش، هیچ وقت! این دیگه واقعیه."
بکهیون گفت و کیفشو روی زمین انداخت
-"خیلی دوست دارم حرفت رو باورکنم ولی تو حتی از کیف خودت استفاده نکردی؛ این مال چانیوله!"بکهیون لگدی ب کیف زد
-"اصلا از کجا مطمئنی که این کیف مال اونه؟"بکهیون پرسید و ابروهاش رو بالا برد.
-"جاکلیدی ریلاکوما داره بک."
بکهیون همونطور ک روی زمین میشست غرلندی کرد.
-"ریلاکوما،اون یه بچست."
زیر لب گفت و به جاکلیدی بی گناه چشم غره رفت، جیب کوچیک کیف رو باز کرد جز پوسته آبنبات، یه سری رسید و پیک گیتار چیز دیگه ای نبود
-"این آشغالا رو نگاه کنید"
YOU ARE READING
DISHES
FanfictionDISHES🍽 کاپل:چانبک ژانر: رمنس، فلاف نویسنده: sandragracelee مترجم: @lfirelightl چنل: @ChanbaekWorld لینک اصلی فیک: https://archiveofourown.org/works/17795873