ممنون میشم اگر دوسش داشتید، علاوه بر اضافه کردن به ریدینگ لیستتون، ووت هم بدید
با تچکر فراوان& چان، زودتر بیا به این ادرسی که بهت میدم
+ کای الان وقت ندارم، میدونی کار مهمتری دارم!
& منم بخاطر همون میگم بیای، سریعتر خودتو برسون
+ چی گفتی! منظورت چیه؟
& بک رو پیدا کردم
+ کجا بود، حالش چطوره؟ چجوری...
& اینقدر سوال نپرس، به اون ادرسی که برات میفرستم بیا.
+ باشه، باشه
بعد از اینکه قطع کرد پیام برام اومد، همینطور که میخوندم کجا باید برم، به اخرش که رسیدم حس کردم دنیا دور سرم میچرخه.
کای برام ادرس یه بیمارستان رو فرستاده بود...
نفهمیدم چجوری و با چه سرعتی خودمو رسوندم اونجا. سریع دویدم و خودمو به ایستگاه پرستاری رسوندم.
+ بیماری به اسم...
حرفم تموم نشده بود که صدای کای رو شنیدم که اسممو صدا میزد
فاصله ای که داشتیم رو خودن طی کردم و رفتم سمتش
+ کجاس! چه بلایی سرش اومده؟ حالش چطوره؟
& اروم باش، میخوای با همین وضعیت بری پیشش!
+ فقط بگو، کجا پیداش کردی؟
& بعدا در این باره حرف میزنیم، الان ازت میخوام، خونسرد و اروم باشی وقتی میری پیشش، خودش به اندازه کافی ترسیده.
+ تو کدوم اتاقه
با هم سمت اتاقش رفتیم، قبل از اینکه درو باز کنم برم تو دستم رو کشید و نذاشت
& چان، یه سوال دارم ازت
+ الان!
& اره مهمه. تو میدونستی بک... هموفیلیه؟
+ اره، میدونستم
& بخاطر این بیماریش خیلی اذیت شده، بخاطر همین الان بستری شده، بیشتر باید مراقبش باشی، یه خبر هم برات داره، ترجیح میدم خودش اینو بهت بگه
اینکه بک چی میخواد بهم بگه باعث میشد استرس بگیرم، نمیدونستم خبر خوبه یا بد، بخاطر همین نمیذاشت ارامشم رو حفظ کنم.
چند تا نفس عمیق کشیدم و بعد درو باز کردم
رو تخت دراز کشیده بود و چشماش بسته بود، نزدیکش که شدم متوجه زخم ها و کبودیای رو صورتش شدم.
قدم هام رو بی صدا و اروم برداشتم که اگر خوابه بیدار نشه. رو صندلی کنار تختش نشستم و به صورتش خیره شدم، میترسیدم به صورتش دست بزنم چون جای سالمی نداشت.
YOU ARE READING
Fate
FanfictionOneshot ✨کاپل: چانبک ✨ژانر: رمنس،امپرگ، اسمات چان کسیه که بخاطر موندن با همسرش، کسی که عاشقشه، مجبور میشه به پدرش خیانت کنه...