اتوبوسی که دانشگاه برای حمل و نقل دانشجوها به محل کار داوطلبانه که در اطراف سئول بود، اختصاص داده بود، در حال برگردوندن دانشجوها بود. از وقتی اتوبوس وارد سئول شده بود دانشجوها هرکدوم، جایی که نزدیک به محل اقامتشون بود از اتوبوس پیاده شده بودن و به همین خاطر اکثر صندلیای اتوبوس خالی بود.
جین یونگ هندزفریش رو تو گوشش گذاشته بود و تنها، رو آخرین ردیف صندلیای اتوبوس نشسته بود و دو نفری که غیر از خودش تو اتوبوس مونده بودن رو از نظر میگذروند. چشماش چند ردیف جلوتر روی جه بوم، سال بالایی که مخفیانه روش کراش داشت، ثابت موند که در حال خوش و بش با دوستش بود و چیزی رو توی موبایلش نشونش میداد. خنده های از ته دلش، قلب جین یونگ رو به تپش وا می داشت. مخصوصا بعد از ۴۸ ساعتی که به لطف اردوی کار داوطلبانه دو روزه دانشگاه، تماما با اون سپری کرده بود، حالا مطمئن بود که واقعا قلب احمقش اون سال بالایی مغرور و محبوب بین دخترای دانشگاه رو دوست داره.
به نظر جینیونگ، جهبوم به معنای واقعی کلمه کول بود. از اون مدل آدما که از طرز لباس پوشیدنش تا نحوهی حرف زدنش و حتی میمیک صورتش، کول بود. از اون مدل آدما که وقتی میبینیش دوست داری توام شبیه اون باشی و خب جینیونگ خجالتی و گوشهگیر مدتها سردرگم بود چون نمیدونست این حسی که نسبت به جهبوم توی قلبش احساس میکنه عشقه یا تحسین؟ چون میخواد شبیه به اون بشه دائم حواسش بهش هست یا چون از نگاه کردنش لذت میبره؟
وقتی اتوبوس توقف کرد و دوست جه بوم بعد از خداحافظی و تشکر از راننده ایی که اونو تا نزدیکی خونه رسونده بود، از اتوبوس پیاده شد. حالا فقط جین یونگ مونده بود و جه بومی که چند ردیف جلوتر سرش تو گوشیش بود. راننده چند ثانیه به لیست توی دستش نگاه کرد و بلند دو پسر باقی مونده ی توی اتوبوس رو مورد خطاب قرار داد
= اول به محله ی سئودائمون میرم و بعد در آخر ایته وون. همین دو نفر موندین دیگه، نه؟
- بله آجوشی. من آخرین نفر ایته وون پیاده میشم.
جه بوم در حالی که هنوز سرشو از توی گوشیش بیرون نیاورده بود، جواب داد. جین یونگ دوباره کتابش رو بالا گرفت و مشغول خوندنش شد. باید نگاه خیره اشو قبل از اینکه مچش گرفته بشه، کنترل میکرد، اما ناخودآگاه چشماش از روی کتاب کنده میشد و به پشت گردن پسر بزرگتر دوخته میشد و تمام تلاشهای جینیونگ برای برگردونن چشماش روی خطای لعنتی کتابش، نافرجام میموند. مدت زیادی نگذشته بود که جه بوم از جاش بلند شد و به سمت راننده ی اتوبوس رفت و چشم های جین یونگ هم با طنابی نامرئی به دنبالش کشیده شد. جهبوم بعد از اینکه صحبت کوتاهی که جین یونگ چیزی ازش نفهمید، با راننده داشت به سمت صندلیش برگشت و البته قبل از نشستن زیرچشمی نگاه کوتاهی به جینیونگ انداخت که گرماش تا عمق استخون پسر کوچیکتر رو ذوب کرد و بعد پردهی مخصوصی که قسمت راننده رو از قسمت مسافرین جدا میکرد، کامل کشید.
جین یونگ با چشمای درشت شده از این حرکت به جهبومی نگاه کرد که با بیخیالی محض در حالی که پوزخند جذابی گوشهی لبش بود صندلی قبلی خودش رو رد کرد و مستقیما به سمت آخرین ردیف صندلیای اتوبوس اومد و کنار جینیونگ نشست. وقتی عطر تلخ پسر بزرگتر تو بینیش پیچید، نفس تو سینهاش حبس شد.
YOU ARE READING
Everything, All at once
Fanfictionمولتیشات ❰ همهچیز، به یکباره ❱ 🌿پارک جینیونگ دانشجوی خجالتی و ساکتیه که عاشق سال بالایی محبوب و جذابش ایم جهبومه. ایم جهبومی که به گرفتن تصمیمات ناگهانی و انجام کارای غیرمنتظره معروفه! چی میشه اگه جهبوم وقتی فقط خودشون دوتا تو اتوبوس دانشگاه...