Chapter 1

78 3 0
                                    



‌‌[گاهی اوقات آدما تو زندگیشون عجیب به نظر میان...نه به خاطر اینکه عجیب رفتار میکنن و چیزای عجیبی رو دوست دارن...فقط چون تو زندگی اشتباه قرار گرفتن]

ᴋʀɪsᴛɪɴᴀ ᴘ.ᴏ.ᴠ

به یه روز مزخرف دیگه خوش اومدی کریستینا

ساعت موبایلمو که برای ساعت شیش صبح تنظیم کرده بودم خاموش کردم
موبایلمو کنار بالشتم پرت کردن و از رخت خواب دل کندم
پتورو کنار کشیدم و کش و قوصی به کمرم دادم
رفتم دستشویی و خودمو تو آینه نگاه کردم
امروز خوب بنظر می‌رسیدم..شاید قرار نیست اونقدراهم بد باشع
صورتمو شستم و مسواک زدم
با حوله ی فیروزه ای رنگم چهره ی خیسمو خشک کردم

رفتم تو آشپزخونه و صبحونه ی آمادمو توی کاسه ریختم... شیرو باهاش قاطی کردم و نشستم سر میز

وقتی صبونمو خوردم گزاشتمش تو ظرفشویی و رفتم تو اتاق

در کمدو باز کردم...دنبال چیزی برای امروز میگشتم....نباید خیلی باز باشه
به هرحال این یع جشن برای فرمانداره و آدمای هیز اونجا زیادن

بعد از یکم فکر کردن یه پیراهن سبز بلند و بدن نما پوشیدم و موهامو بالای سرم گوجه ای کوچیک کردم
یه آرایش لایت و رژکالباسی کم رنگ
عالیه

من هیچوقت دلیل اینکه یه جشن باید ساعت هشت صبح باشه رو نمیفهمم
کفش همرنگ کیف و رژمو برداشتم و آروم از پله ها پایین رفتم

سوییچ ماشینو از روی پیشخون برداشتم

هیچ احساسی نداشتم این مزخرف بود...فقط میخواستم هرچی زودتر جشن تموم بشه و از شرش خلاص بشم تا به کارام برسم
الان نزدیک نیم ساعته منتظرم تا فرماندار بیاد و من از جشن برم
پیشخدمت با یه سینی وودکا داشت رد میشد که یکی از وودکاهارو برداشتم و شروع کردم به خوردن
همون موقع بود که اندرو یا همون فرماندار اومد پیشم
ا: سلام خانم اِبریانس(خارجیا یچیزی بین اِبریَنس و اِبریانس تلفظ میکنن)
سرمو به معنی سلام تکون دادم
ک:خب حالا میشه اون نقشه رو بهم بدید؟

دورو برشو نگاه کرد و دستمو گرفت و کشید
از این کارش خوشم نیومد و اعتراض کردم
ک:میشه بگید چکار میکنید؟
ا:اگه نقشرو میخاید باید بریم یه جای امن تر
دنبالش رفتم توی اتاق
درو پشت سرمون بست....من دامن لباس بلند و سبزمو گرفته بودم که زیر پاهام نباشه
سمت یه گاوصندوق رفت و برگه ای رو از توش در اورد
یه نگاه بهش انداخت و اومد سمت من

ا:خانم ابریانس فقط یک ماه وقت دارید و بعد از سه ماه....(صداشو آرومتر کرد و گفت)اخراجید
با یه پوزخند برگه رو سمتم گرفت

برگرو از دستش قاپیدم
ک:من زرنگ تر ازین حرفام اندرو...حواست به دور و برت باشه

و به دوربینی که بالای اتاق بود و اون ازش چیزی نمیدونست اشاره کردم
میدونستم الان میخواد کار غیر اخلاقی ای انجام‌ بده برای همین از قبل به صاحب سالن گفته بودم اتاقاش دوربین داشته باشه
برگه رو تا کردم و گزاشتم تو کیفم

Wrong Life Where stories live. Discover now