Chapter 4

14 2 0
                                    


________
ᴷᴿᴵˢᵀᴵᴺᴬ ᴾ.ᴼ.ᵛ |

ساعتو نگاه کردم...عقربه ها ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه رو نشون میدادن

لباسامو عوض کردم و بیرون اداره منتظر هری وایسادم
یه رنج اور مشکی جلوم وایساد...پنجره هاشو داد پایین
کی میتونست باشه جز هری
سوار ماشین شدم

"سلام"
"سلام بیب"
لبخند زدم و کمربندمو بستم
توی راه کافه هری میتونستم سنگینی نگاه های هری رو روی خودم حس کنم ولی سعی میکردم عادی جلوه بدم تا هیچکدوممون خجالت زده نشیم

روی میز نشستیم و گارسون اومد
"دوتا قهوه مخصوص"
گارسون سرشو تکون داد و رفت
هری برای چند لحظه به من خیره شد
موهامو دادم پشت گوشم
"کریستینا....من....نمیدونم چجوری بگم خب(زمینو نگاه کرد)من دوست دارم بیشتر باهم آشناشیم و باهم وقت بگذرونیم....نظر تو چیه؟ "

احساس کردم خون توی رگهام با سرعت بیشتری دوید
الان من باید چی بگم؟ با پسری که دوروزه دیدمش قرار بزارم؟

"عام...خب من.."
همیشه از نظرم انسان تای روی زمین اونقدر با ارزش هستن که بشه بهشون یه شانس داد
و در مورد این پسر جذاب رو به روم خب..

"موافقم"
لبخندی از روی رضایت زد

بخاطر تصمیم عجولانم میتونستم تعداد خیلی کمی از خجالت رو حس کنم
به انگشتای دستم خیره شدم و وقتی قهوه ی مورد علاقم روبه روم قرار گرفت متوحه حضور گارسون شدم
تشکر زیر لبی کردم و مشغول خوردن قهوم شدم

وقتی قهوه هامون تموم شد لبای صورتی هری تکون خوردن و توجه منو به خودشون جلب کردن

"میخام ببرمت یه جای اسرار آمیز"

دستاشو گزاشت روی دستم
احساس کردم دارم آتیش میگیرم
به دستامون نگاه کردم
بلند شد و منم از روی صندلی بلند کرد

سوار ماشین شدیم و بعد از بیست مین رسیدیم به یه جنگل
ماشین گرون قیمتشو پارک کرد و از ماشین اومدیم بیرون
با احساس گرمی دست نرمش دوباره آتیش گرفتم

همراهش کشیده شدم تا جایی که رسیدیم به یه رود
اون خیلی قشنگ بود
بیشتر از خیلی....نمیدونم چطور میشه زیبایی اینجارو توصیف کرد

ک:هری این...فوق العادس...از فوق العاده هم بهتره

پاهام منو کشوندن روی پل رودخونه

دستامو روی نرده ها گزاشته بودم که اون آتیش قلبمو دوباره حس کردم

هری دستاشو دورم حلقه کرد و آروم آروم جوری که انگار میخواد ازم اجازه ی کارشو بگیره و منتظر اینه که پسش بزنم سرشو برد تو گردنم

Wrong Life Where stories live. Discover now