Part 1 ☆ Ian

193 26 3
                                    

بازتاب مهتاب روی رودخونه افتاده بود. در مرکز پل قوصی روی رودخونه ایستاده بود و به بازتاب ماه روی آب خیره بود.

اون شب ماه کامل نبود، اما این نقص بین حرکت امواج اب به چشم نمیومد. سایه های تیره درختان ماه رو روشنتر نشون میدادن.

ساعت به نیمه شب نزدیکتر و هوا سردتر میشد. پاییز سرمای خودش رو به رخ میکشید، اما برای اون نسیم خنکی بیشتر نبود. انگار که اون این هوا رو در گذشته تجربه کرده باشه.

صدای قدمهایی رو شنید که نزدیکتر میشد. شخص آروم اما محکم راه میرفت و میتونست تشخیص بده که اون یه مرده.

لبخندی روی لبهاش شکل گرفت اما سریع محو شد. سرش رو بلند کرد تا از شخص تازه وارد استقبال کنه....

چشمهاشو باز کرد، همه جا تاریک بود. عرق سردی رو روی پیشونیش حس میکرد. نگاهشو از سقف گرفت. روی دست چرخید و با تکیه به دست راستش بلند شد. چراغ خوابش رو روشن کرد تا ساعت رو چک کنه؛ چیزی به صبح نمونده بود.

باز هم اون خواب های دنباله دار.

هر بار خواب ها متفاوت بودن. لباس های متفاوت، مکان های مختلف و حس های متفاوت.
نکته اشتراک خوابهاش که باعث میشد، همه اینها بهم مرتبط بشن، احساساتش بود.
به وضوح میتونست غم، شادی، نگرانی و حتی ترس توی خواب هاش رو حتی الان که بیدار شده بود، حس کنه.

تو همه ی خواب هاش به یک نفر فکر میکرد اما نمیفهمید کی. فقط میدونست هربار با رسیدن اون شخص از خواب میپره.

گوشه چشمش رو مالید و دوباره روی تخت ولو شد. میدونست که خوابش نمیبره، پس فقط به سقف خیره شد و به خوابهای اخیرش فکر کرد.

از کی شروع شده بودن؟ احتمالا یک ماه شده بود.

یک ماه قبل:

به ساعت نگاه کرد. اونقدر غرق صحفات کتاب بود که متوجه گذر زمان نشده بود و داشت دیر میشد. کتابش رو با عجله توی کیفش چپوند.

ماگ شیر رو برداشت و سر کشید؛ با پشت دست رد سفیش رو پاک کرد. گوشی، دسته کلید و کیفش رو برداشت و از خونه بیرون زد.

هم زمان با باز کردن در خونه اش سردرد بدی توی سرش پیچید. جلوی چشماش سیاه شد و مجبور شد به در تکیه بزنه. احتمالا بخاطر عجله سرش گیج
رفته بود. یکم صبر کرد تا حالش بهتر بشه، بعد به سمت آسانسور رفت.

اصلا دوست نداشت دیر کنه و با رئیسش بحثش بشه. مخصوصا حالا که بعد از یه هفته مرخصی برگشته بود.

____

دقیق ۴۰۰ کلمه شد😐 میدونم خیلی کوتاهه ولی زود زود اپ میکنم.

اگه سریال مردان شمشیر زن دیده باشین فکر نمیکنم گیجتون کنه. ولی اگه معرفی خواستید بگید تو یه اپ میگم😌💜

Dream (JianZi) (Even♡Ian)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant