Belle

851 130 321
                                    

"زیبای من... کی میتونم ببینمت؟"

اروم با خودش زمزمه کرد. منتظر به رو به روش نگاه کرد ولی نمیدونست داره در واقع به چی نگاه میکنه. سیاهی تنها چیزی بود که اطرافش بود و تنها نور اونجا میتونست اون باشه.

~~~
8 اپریل 2024

کوله مو روی دوشم جا به جا کردم و سعی کردم با تندتر کردن قدم هام زودتر به کافه برسم.

با ریتم اهنگ سرمو تکون میدادم و یه چندتا حرکت ریز هم میزدم.

با تموم شدن اهنگ و پلی شدن اهنگ بعدی اهی کشیدم و سریع عوضش کردم.... بازم اون اومده بود.

"زیبای من.."

با خودم زمزمه می کردم....آه...ذهنم ناخوداگاه باهاش درگیر شده بود.

با رسیدن به کافه نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. موسیقی ارومی توی فضا پخش می شد و گرمای لذت بخشی اونجا رو فرا گرفته بود.

فضای کوچیک چوبی ای که به ادم حس راحتی می داد.

با تکون خوردن دست کسی توجه ام جلب شد و بیخیال فضای ارامش بخش اونجا شدم. لبخندی زدم و به طرفش رفتم.

صدای اهنگ توی ذهنم داشت کمرنگ تر میشد. با رسیدن بهش و بغل کردنش صدای توی سرمم قطع شد.

"حالت چطوره؟"

لبخندی زدم در جوابش "خوبه"

مردی اومد و سفارش هامون رو گرفت. یک اسپرسو و یک شکلات داغ... من عاشق شکلات بودم و نمی تونستم ازش بگذرم حتی برای باکلاس به نظر رسیدن!

مشغول بررسی فضای اونجا شدم.

"زیبا...."

یهو سرمو برگردوندم تا دنبال شخص گوینده اش باشم ولی کسی نبود. به وی که داشت با موبایلش حرف می زد نگاه کردم.

"زیبا..."

چشام از ترس گشاد شده بود. یعنی صدای ذهنم انقدر قوی شده؟

به وی نگاه کردم که تازه تلفنش تموم شده بود.

"توام اون صدا رو میشنوی؟"

"کدوم صدا؟"

"زیبا..."

"همین صدا... میشنویش؟"

"پابو معلومه میشنوم. صدای اهنگیه که داره پخش میشه."

جیمین با خیال راحت نفس عمیقی کشید و توی صندلی اش فرو رفت. حداقل هنوز دیوانه نشده بود.

~~~

بعد از اینکه از تهیونگ خداحافظی کرد اروم به سمت خونه اش راه افتاد.

کم کم قطرات ریز بارون روی سر و لباساش میریختن و هر چی میگذشت درشت تر میشدند اما اون به سرعتش اضافه نکرد. برعکس بقیه، خیس شدنش براش مهم نبود حتی اگر باعث میشد سرما بخوره بازم به لذتش می ارزید.

𝕭𝖊𝖑𝖑𝖊ঔৣWhere stories live. Discover now